در حال بارگذاری ...

استاد فقه مان نیامده؛ این طور وقت ها خیلی حالم گرفته می شود. اما این بار کلی هم ذوق می کنم، چون می توانم با بچه ها راهی شوم. ته دلم خوشحالم، اما نمی دانم چرا کمی اضطراب دارم؛ البته آن قدری نیست که مانع رفتنم شود.

 گزارشی از حضور جمعی از طلاب مدرسه عباسقلی خان در مسجد جامع حنفی مشهد
استاد فقه مان نیامده؛ این طور وقت ها خیلی حالم گرفته می شود. اما این بار کلی هم ذوق می کنم، چون می توانم با بچه ها راهی شوم. ته دلم خوشحالم، اما نمی دانم چرا کمی اضطراب دارم؛ البته آن قدری نیست که مانع رفتنم شود.
ساعت چهار و نیم است. عبا را درمی آورم تا کنار حوضِ وسط حیاط، وضو بگیرم. حسین می‏ گوید: یالا برادر! چیزی به غروب نمانده؛ باید زودتر راه بیفتیم تا به نماز مغرب برسیم.
10 دقیقه به 5 می رسیم؛ «مسجد جامع حنفی» محله رضائیه، بلوار وحدت.
دو نفر از رفقا که جلوتر از ما رسیده اند، از ماشین پیاده می شوند. حالا شده ایم 8 نفر، که 5 نفرمان معمّم هستیم. دوربین هم با خودمان آورده ایم؛ اما بعضی از بچه ها می گویند: عکس نگیریم بهتر است؛ می ترسیم کار تصنعی به نظر برسد. این حرف، بقیه را هم متقاعد می کند. وارد مسجد می شویم. مسجدی 5/1 طبقه و حدودا 80 – 90 متری، که در نیم طبقه بالا، 10-11 تا پسر بچه قد و نیم قد مشغول بازی هستند. ظاهرا از حضور خانم‏ها خبری نیست.
5-6 صف از مردم منتظر مولوی نشسته اند؛ عموما سن وسالی ازشان گذشته و موی سر و ریش شان سفید شده؛ با پیراهن‏های سفید بلند و عرق چین و مسن ترهاشان دستار به سر. برای هر صف، یک نخ از این سر به آن سر مسجد وصل شده. صفوف جلو جای خالی ندارند و به ترتیب پر شده اند. نه لوستری هست و نه چلچراغ‏های آنچنانی؛ فضای مسجد با چند لامپ معمولی، تا حدودی روشن شده. دیوارها سفیدند و خالی از عکس و پوستر. بالای محراب به خط ثلث نوشته: «و أن المساجد لله فلا تدعوا مع الله أحدا».
اولین باری است که به یک مسجد اهل سنت آمده ام. از نوع نگاه ها برمی آید که گویا برای آن ها هم تازگی دارد. سلام می کنیم و همان آخر مسجد که هنوز جای خالی دارد، می نشینیم. برایمان در صف های جلو جا باز می کنند و تعارف مان می کنند؛ ظاهرا امام جماعت خیلی دیر کرده؛ از لا به لای پچ پچ ها می شنویم: «این ها کی هستند؛ یکی شان را بفرستیم جلو!» در همین بین، «مولوی خوش دوست» بالأخره از راه می رسد. آن قدری که تصور می‏کردیم، مسن نیست؛ 40 و چند ساله به نظر می‏رسد.همان طور که به طرف محراب می رود، برای تک تک مان دست تکان می دهد و خوش آمد می گوید.
یکی از بچه ها را در صف اول، درست پشت سر مولوی جا می دهند. اذان و اقامه گفته می شود. بلند می گوید: «برادران صفوف را مرتب کنند.» و تکبیرة الإحرام می گوید؛ بدون میکروفون و مکبر. بعد از نماز، اکثر مسجد به نافله می ایستند. از امام جماعت برای پخش شکلات اجازه می گیریم. دور محراب را خالی می کند و دعوت مان می کند آنجا تا رو به مردم بنشینیم. از نمازگزاران هم می خواهد که بیرون نروند و به احترام ما بنشینند. می گوید اجازه صحبت هم دارید. اجازه می گیرم چند آیه ای قرآن بخوانم. سریع صندلی را می آورد و می نشاندم روی آن.
بزرگترها کوچکترهای مسجد را ساکت می‏کنند؛ حالا مسجد سراسر گوش شده است. شروع می کنم با قرائت، به خواندن «محمد رسول الله و الذین معه ... » و 4-5 آیه دیگر که در شأن پیامبر اکرم است. و بعد تبریک فرا رسیدن 12 ربیع الأول و ولادت حضرت رسول به روایت اهل سنت و آغاز هفته وحدت و دعا برای ریشه کنی دشمنان حقیقی مسلمین، آمریکا و اسرائیل و حل معضلات جهان اسلام. مولوی از بقیه هم می خواهد که چند کلمه ای صحبت کنند.
آقا شیخ محسن حدیثی از حضرت علی علیه السلام می خواند: «هیچ کس مثل من برای وحدت امت پیامبر تلاش نکرده و از خداوند برای این تلاش از خداوند طلب أجر می‏کنم.» شیخ حامد هم می گوید: «همان طور که ما در برابر افراطی های مان موضع می گیریم و بر حفظ وحدت پافشاری می کنیم، از شما هم می خواهیم که در مقابل تندروها بایستید تا به سلامت بتوانیم شرایط حساس فعلی را پشت سر بگذاریم.» از مولوی درخواست می کنیم تا او هم صحبت کند. در این فاصله، شیرینی و آبمیوه هم برای مان آورده اند. به پذیرایی اشاره می کند و می گوید: «تا من أعوذ بالله می گویم، شما هم أعوذ بالله را بگویید و شروع کنید»
با آیه ی «و اذکروا نعمة الله علیکم إذ کنتم أعداء فألّف بین قلوبکم فأصبحتم بنعمته إخوانا» شروع می کند. از حضور ما اظهار خوشنودی و قدردانی می کند و کمی راجع به خطر تکفیری ها صحبت می کند. «دشمنان به این نتیجه رسیده اند که دیگر نیازی به توپ و تانک و لشکرکشی نیست! همین که افراطی های مذاهب را به جان هم بیندازند کافی است تا بتوانند امت اسلامی را زمین بزنند. کما اینکه الآن در عراق و افغانستان و سوریه و لبنان توانسته اند ناامنی و خونریزی به پا کنند» به محبت اهل سنت نسبت به اهل بیت پیامبر اشاره می کند، و این که شاید نوع ابراز ارادت ها یکی نباشد، اما اصلش در شیعه و سنی مشترک است: «شخصی به من گفت چرا شما به اهل بیت محبت ندارید؟ از این حرفش، رنگم عوض شد و به هم ریختم، و درباره محبت مان به خاندان پیامبر برایش صحبت کردم.» حتی به سخنرانی اخیر حسن رحیم پور در تلویزیون (که نظر علمای اهل سنت پیرامون حب اهل بیت پیامبر را از متون خودشان نقل قول می کرد) هم اشاره می کند، و می گوید که در خطبه های نمازهای جمعه هم راجع به حرمت خون مسلمانان و تقبیح اقدامات تکفیری ها صحبت می کند. تأکید دارد که اشتراکات مان خیلی بیش از آن است که بخواهیم بر سر اختلافات مان،به جان هم بیفتیم.
البته از بعضی شیعیان هم گله دارد:«بعد از ماجرای قتل شیخ حسن شحاته در مصر، آمدند روی در و دیوار مسجدمان مطالب اهانت آمیز نوشتند! آخر این اقدام به ما چه ربطی دارد؟» البته از اقدامات انجام شده در راستای وحدت تشکر کرده و سیاست های نظام را هم خیلی مثبت ارزیابی می کند، اما با این وجود از ما می خواهد که به هر جا می توانیم پیام وحدت را برسانیم و جلو تندروی ها را بگیریم تا بتوانیم حافظ امنیت مسلمانان باشیم. ما هم تمام صحبت های هوشمندانه ایشان را تأیید می کنیم و قول می دهیم که پیام شان را به هر جا می توانیم برسانیم و دعا می کنیم که روزی برسد که شیعه و سنی با هم زیر پرچم لا إله الا الله علیه کفر جهانی مبارزه کنند.
با اجازه ایشان، شکلات ها را در بین نمازگزاران پخش می کنیم و خدا حافظی می کنیم. حالا نگاه ها عادی است و خیلی محبت آمیزتر. مولوی تا بیرون مسجد ما را بدرقه می کند و خداحافظی می کنیم. حالمان همان‏قدر خوب است، که بعد از یک مجلس روضه. و حسرت می خوریم که چرا تا حالا از این دست کارهای به ظاهر ساده، اما مؤثر غافل بوده ایم؟!
امام صادق علیه السلام: «مَنْ صَلَّى مَعَهُمْ فِی الصَّفِّ الْأَوَّلِ کَانَ‏ کَمَنْ‏ صَلَّى‏ خَلْفَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی الصَّفِّ الْأَوَّل‏» (من لا یحضره الفقیه، ج1، ص382)
 




نظرات کاربران