در حال بارگذاری ...

 مکروه انجام نده تا عوام حرام مرتکب نشوند! در دوران کودکی با چند تن از دوستان انجمنی اسلامی راه انداختیم به نام «انجمن منع محرمات». ما برای کسانی که اعمال ناروا انجام می دادند و یا عبادات خود مخصوصا نماز را به جای نمی آوردند، نامه فرستاده و آنان

  مکروه انجام نده تا عوام حرام مرتکب نشوند! 

در دوران کودکی با چند تن از دوستان انجمنی اسلامی راه انداختیم به نام «انجمن منع محرمات». ما برای کسانی که اعمال ناروا انجام می دادند و یا عبادات خود مخصوصا نماز را به جای نمی آوردند، نامه فرستاده و آنان را مورد امر به معروف و نهی از منکر قرار می دادیم.
مثلا اگر مردی طلا به گردن می انداخت، نامه ای به او می دادیم که در آن حکم شرعی طلا برای مردان آمده شده بود. یا اگر زنان ناروائی انجام می دادند به شوهر یا بزرگتران شان تذکر داده می شد و ... هیچ ناروایی دیده نمی شد مگر اینکه نامه تذکر آمیز ارسال می گردید.
چون سنّ بالایی نداشتیم، کسی گمان نمی کرد که این کار از ناحیه ما باشد. لذا مردم به استادمان گمان بردند. جالب اینکه به خود استاد نامه ای نوشتیم و او را از مکروهی که در نماز انجام داده بود نهی کردیم! نوشتیم وقتی عالم بزرگی چون شما از مکروه نگریزد، چگونه عوام از حرام بگریزند؟!
راستگو باشیم و از عواقبش نهراسیم 
در ایام انقلاب مصر دانشجویان تظاهرات و اعتصاباتی انجام می دادند. در یکی از آنها، شورای رهبری اعتصاب در خانه ای که متعلق به زنی پارسا و دلیر بود شکل گرفت. پلیس خانه را محاصره کرد و از زن سراغ ما را گرفت. او هم جواب داد: صبح زود رفته اند بیرون و هنوز برنگشته اند.
پاسخ غیرصادقانه آن خانم مرا خوش نیامد. پیش افسر رفتم و حقیقت را گفتم. به او گفتم: وظیفه میهن دوستانه ات حکم می کند با ما همکاری کنی نه اینکه ما را دستگیر کنی.
نمیدانم چه شد که قانع شد! و به سربازان دستور داد بازگردند. به دوستانم گفتم این از برکات راست گفتاری است. باید همیشه راستگو باشیم و از عواقبش نهراسیم. 
برای خدا نه، برای خودت کار کن!
موج غربزدگی و غرب بارگی مصر را فراگرفته بود و با سرعت پیش می رفت. نمی توانستم این وضع را تحمل کنم. پیش یکی از اساتیدم رفتم تا از او بخواهم کاری کند. با مقدمه چینی بسیار، نتیجه گرفت که هر کوششی بی فایده است و هرکس فقط باید گلیم خود را از آب بیرون بکشد!
جوشش حماسه تکانم داد. با لحنی محکم و تند گفتم: من با شما سخت مخالفم! این وضع را چیزی جز زبونی و تنبلی و فرار از وظیفه به وجود نیاورده. از چه می ترسید؟ تنبلی و غفلت شما باعث شده که غرب زدگان جرات انتشار روزنامه یا مجله پیدا کنند. استاد! اگر برای خدا نمی خواهید کار کنید، لااقل برای خودتان کار کنید! برای نانی که می خورید. چون اگر اسلام از بین این ملت برود، الازهر هم از بین رفته است. آن وقت چیزی پیدا نخواهید کرد که بخورید! اینطور هم آخرت را از دست می دهید و هم دنیا را! 
اگر اینگونه شد تمام مشکلات برطرف می شود 
روزی به مغازه خرازی برادر عزیزم مرحوم سید ابوالسعود رفتم و دیدم برادر دیگرم مصطفی یوسف آمده یک شیشه عطر بخرد. مشتری می خواست 20 ریال بپردازد اما فروشنده حاضر نمی شد 16 ریال بیشتر بگیرد!
دیدم که صورت خرید همان 16 ریال است. گفتم برادرجان! اگر از معامله با دوست سود نبری و دشمن هم با تو دادوستد نکند از کجا می آوری زندگی کنی؟ گفت بین ما این جیب و آن جیب نیست. از دیگری پرسیدم چرا لطف برادرت را نمی پذیری؟ گفت من از جای دیگر 20 ریال می خرم. این سود مختصر بهتر که به جیب برادرم رود.
مقصود یک ریال و دو ریال نیست. بلکه معنویت و طرز معامله برادرانه ای است که اگر در میان مردم شایع شود مشکلات فردی و اجتماعی و حتی جهانی به خرمی و آشتی فیصله می یابد.


منبع: خاطرات حسن البناء، ترجمه جلال الدین فارسی، نشر برهان 

   




نظرات کاربران