در حال بارگذاری ...

جامی! از قافله سالار ره عشق تو را گر بپرسند که آن کیست؟ علی گوی، علی

 

حکیم ابوالقاسم فردوسی:
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی

 

خداوند امر و خداوند نهی 

 

که خورشید بعد از رسولان مه

 

نتابید بر کس ز بوبکر به 

 

عمر کرد اسلام را آشکار

 

بیاراست گیتی چو باغ بهار 

 

پس از هر دوان بود عثمان گزین

 

خداوند شرم و خداوند دین 

 

چهارم علی بود جفت بتول

 

که او را به خوبی ستاید رسول 

 

که من شهر علمم علیم دَرَست

 

درست این سخن قول پیغمبر است 

 

منم بنده اهل بیت نبی

 

ستاینده خاک پاک ولی 

 

(شاهنامه فردوسی، جلد اول، ص 18 -20)


سنایی غزنوی:
آن ز فضل آفت سرای فضول

 

آن علمدار و علم دار رسول 

 

آن سرافیل سرفراز از علم

 

ملک الموت دیو آز از حلم 

 

آن فداکرده از ره تسلیم

 

هم پدر هم پسر چو ابراهیم 

 

آنکه در شرع تاج دین او بود

 

و آنکه تاراج کفروکین او بود 

 

مصطفی چشم روشن از رویش

 

شاد زهرا چو گشت وی شویش 

 

(حدیقه الحدیقه، ص 247)

 

 

ادیب صابر ترمذی:
کعبه آل نبی شد قبله آل علی

 

دوستدار کعبه و قبله ست هو کو عاقلست 

 

چون علی ذات شریفش صدر و بدر عالمست

 

چون نبی قدر رفیعش صدر و بدر محفلست 

 

(دیوان ادیب صابر ترمذی، ص 198)


خاقانی شروانی:
علوی دوست باش خاقانی

 

کز عشیرت علی است فاضلتر 

 

هرکه بدبینی از نژاد علی

 

نیکتر دان ز خلق و عادلتر 

 

بدشان نیکتر ز مردم دان

 

نیکشان از فرشته کاملتر 

(دیوان خاقانی، جلد 2، ص 1183) 



جلال الدین مولوی:
از علی آموز اخلاص عمل
شیر حق را دان مطهر از دغل 
در غزا بر پهلوانی دست یافت
زود شمشیری برآورد و شتافت 
از خدو انداخت در روی علی
افتخار هر نبی و هر دلی 
آن خدو زد بر رخی که روی ماه
سجده آرد پیش او در سجدگاه 
در زمان، انداخت شمشیر آن علی
کرد او اندر غزایش کاهلی 

سعدی شیرازی:
دیباچه مروت و سلطان معرفت
لشگرکش فتوت و سردار اتقیا 
فردا که هرکسی به شفیعی زنند دست
ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی 
پیغمبر آفتاب منیرست در جهان
وینان ستارگان بزرگند و مقتدا 
یارب به نسل طاهر اولاد فاطمه
یارب به خون پاک شهیدان کربلا 
یارب به صدق سینه پیران راستگوی
یارب به آب دیده مردان آشنا 
دلهای خسته را به کرم مرهمی فرست
ای نام اعظمت در گنجینه شفا 
(کلیات سعدی، ص 702)

خواجوی کرمانی:
آن دسته بند لاله بستان هل اتی
و آن قلعه گیر عرصه میدان لافتی 
کرار بی فرار و خداوند ذوالفقار
قتال عمرو و عنتر، داماد مصطفی 
شیر خدا و مخزن اسرار لو کشفت
جفت بتول و نقطه پرگار اجتبا 
سلطان تختگاه سلونی شه نجف
سبط خلیل وصف شکن خیل اصفیا 
(دیوان اشعار خواجو، ص 130)

عبید زاکانی: 
سلطان اولیا و شه اصفیا علی است
بگزیده محرم حرم کبریا علی است 
مشعل فروز شه رهِ دین ذوالفقار اوست
چابک سوار معرکه لافتی علی است 
آن کس که علم و حلم و سخا ختم شد بر او
عم زاده محمد و شیر خدا علی است 
وان کو به آب تیغ فرو شست گرد کفر
از روی دین، مبارز خیبرگشا علی است 
مسکین عبید خاک سگ کوی آن کس است
کو از سگان خاک در مرتضی علی است 
حاشا که التجا به دگر کس بود مرا
مهر حسین و حب حسن بس بود مرا 
(کلیات عبید زاکانی، 3 – 5)

عطار نیشابوری:
ز مشرق تا به مغرب گر امام است
امیرالمومنین حیدر تمام است 
گرفته این جهان زخم سنانش
گذشته زان جهان وصف سه نانش 
تو را گر تیرباران بر دوام است
«علی حبه جنه» تمام است 
پیمبر گفتنش ای نور دیده
ز یک نوریم هر دو آفریده 
علی چون با نبی باشد ز یک نور
یکی باشند هر دو از دوئی دور 
چنان در شهر دانش باب آمد
که جنت را به حق بواب آمد 
(الهی نامه، ص 37) 

عبدالرحمان جامی:
دعوی عشق و تولی مکن ای سیرت تو
بغض ارباب دل از بی خردی و دغلی 
مشک بر جامه زدن سود ندارد چندان
چون تو را چاشنی شهد محبت نرسید 
 
جامی! از قافله سالار ره عشق تو را 
گر بپرسند که آن کیست؟ علی گوی، علی 
(دیوان جامی، ص 128)

بیدل دهلوی:  
علی گشت سرشار صهبای علم
که یک جرعه اوست دریای علم 
نبوت بطون و ولایت ظهور
جمال و جلال دو عالم حضور 
ز بس صافی جام اندیشه اش
رگ تاک شد گردن شیشه اش 
مئی را که شخص نبوت چشید
در آخر به شاه ولایت رسید 
(مثنوی محیط اعظم، ص 52)

اقبال لاهوری:
مسلم اول شه مردان علی
عشق را سرمایه ی ایمان علی 
از ولای دودمانش زنده ام
در جهان مثل گهر تابنده ام 
نرگسم وارفته ی نظاره ام
در خیابانش چو بو آواره ام 
زمزم ار جوشید ز خاک من از اوست
می اگر ریزد ز تاک من از اوست 
خاکم و از مهر او آیینه ام
می توان دیدن نوا در سینه ام 
از رخ او فال پیغمبر گرفت
ملت حق از شکوهش فر گرفت 
قوت دین مبین فرموده اش
کائنات آیین پذیر از دوده اش 
(کلیات اقبال لاهوری، صفحه 34)

شاه نعمت الله ولی:
دم به دم از ولای مرتضی باید زدن
دست دل در دامن آل عبا باید زدن 
نقش حب خاندان بر لوح جان باید نوشت
مِهر مُهر حیدری بر دل چو ما باید زدن 
دم مزن با هرکه او بیگانه باشد از علی
گر نفس خواهی زدن با آشنا باید زدن 
روبروی دوستان مرتضی باید نهاد
مدعی را تیغ غیرت بر قفا باید زدن 
(کلیات اشعار شاه نعمت الله ولی، ص 28)
 

 




نظرات کاربران