در حال بارگذاری ...

بچه های سنی سوریه با چشم های گریان و نگاه های ملتمسانه کفش هایشان را درآورده بوندن و دست بر سینه گذاشته و با صدای لرزان و بغض آلود آهسته می گفتند: السلام علیک یا علی بن موسی الرضا...

علی اصغر کتابی 
 
صدای رادیو را زیاد کرد تا همه بتوانند اخبار را بشنوند. عصر امروز رئیس جمهور آمریکا اعلام کرد: گزینه حمله به سوریه روی میز کاخ سفید قرار دارد و در این مورد با مخالفان دولت سوریه مذاکراتی داشته و به توافقاتی دست یافته است. دیگر منتظر ادامه اخبار نماندم و به سمت سالن غذا خوری رفتم. 
در سالن غذا خوری همه بودند الا بچه های سوریه! همه از بچه های سوریه می گفتند و بحث داغ حمله آمریکا به سوریه و اینکه آینده چه خواهد شد و... بچه های دانشجو از 12 کشور و با مذاهب مختلف اسلامی کنار هم جمع بودند و کم کم نگرانی و ناراحتی بچه های سوریه به بقیه هم سرایت میکرد. 
دیگر صدای خنده و شوخی در سالن نبود و بچه ها در مورد اینکه قرار شده آمریکا فردا به سوریه حمله کند صحبت میکردند. 
یکی از بچه های سوریه آمد در سالن و برای رفقایش غذا گرفت. موقع رفتن چشمم به چشمش افتاد که از شدت گریه قرمز شده بود. رفتم سمتش. از من خواست که هر جور که شده با مسئولین صحبت کنم تا اتوبوسی در اختیار سوری ها قرار بدهند تا بچه ها بتوانند بروند حرم. من هم جوگیر شدم و قول دادم که اگر مسئولین هم این کار را انجام ندهند، خودم انجام می دهم. اما مسئولین قبول کردند و نصف شب یک اتوبوس تهیه کردند. 
رفتم اتاق بچه ها. چه خبر بود! هرکس یک گوشه ای داشت گریه می کرد، یکی به فکر خانواده و خواهر کوچکش بود که با شیرین زبانی هایش دل داداشش را می برد و هر لحظه ممکن بود در این حمله از بین برود. یکی یاد خانه ای که با سختی ساخته بودند و ممکن بود خراب شود. هرکس در عالم خودش بود و هر از چند گاهی یکی با زبان عربی حرفی می زد و گریه و صدای ناله جمع رو بلند می کرد. 
با وجودی که دلم نمی آمد مجلس شان را به هم بزنم، خواستم سوار اتوبوس بشوند و برویم به سمت حرم. اینکه در اتوبوس چه حال و هوایی بود بماند. نزدیکی های حرم یادم آمد که اینها غالبا از برادران اهل سنت هستند. اتوبوس وقتی سمت حرم پیچید و گنبد طلایی آقا دیده شد همه به احترامش بلند شدیم و سلام دادیم. از اتوبوس که پیاده شدیم بچه ها با سرعت به سمت حرم راه افتادند و بعد از اتاقک های بازرسی صحنه ای دلم را لرزاند. 
بچه های سنی سوریه با چشم های گریان و نگاه های ملتمسانه کفش هایشان را درآورده بوندن و دست بر سینه گذاشته و با صدای لرزان و بغض آلود آهسته می گفتند: السلام علیک یا علی بن موسی الرضا... 
 
 

 




نظرات کاربران