در حال بارگذاری ...

آخرهای دیدار که قرار شد فرزند شهید شوشتری تندیس سرزمین برادری را اهدا کند، پدر شهید تازه فهمید که او فرزند شهید شوشتری است. او را بغل کرد و اشک در چشمانش حلقه زد. درود بر روح شهید نورعلی شوشتری که بعد از گذشت چند سال از شهادتش، هنوز در دل اهالی سیستان و بلوچستان جای دارد.

مصیب علی اکبر زاده 
 
میهمانان وقت شناس 
دیشب یکی دو ساعت بیشتر نتوانستیم بخوابیم. خروس ها هنوز خواب بودند که راه افتادیم طرف فرودگاه مهرآباد. با تجربۀ کاروان گلستان، فکر می کردیم باید برویم جلو هواپیما بخوابیم و اجازۀ حرکت ندهیم، تا مهمان ها برسند. سلانه سلانه از تاکسی پیاده شدیم و رفتیم سمت سالن انتظار که دیدیم محمدحسین قدمی نازنین نشسته است روی صندلی های انتظار. ساعت پنج نشده، محمدرضا شهیدی فر، حسین دهباشی، حجت الاسلام الویری، محمدحسین حقیقی، محسن حسام مظاهری و حجت الاسلام مهدی همازاده فرودگاه بودند و تیم رسانه ای هنوز نرسیده بود! (به جز امین میرزایی، عکاس مهربان، که از استرس اینکه خواب بماند، دیشب را نخوابیده بود.) جالب این بود که هر کدام از مهمان ها می رسیدند، جلو می آمدند و دست می دادند و خودشان را معرفی می کردند. مثلا: سلام، امیرخانی هستم! الکی. مثلاً ما آن ها را نمی شناسیم! 
خانم رجایی فر، صبح خروس خوان هم مادرانه به فکر اعضای کاروان بود و با بسته ای از شکلات آمد و بین اعضای کاروان تُخس کرد تا ناشتایی اذیت شان نکند. 
تا ساعت شش شود، آرام آرام بچه های رسانه ای رسیدند. 
عکس با پرچم ایران 
شورانگیزترین لحظه های کاروان، عکس با پرچم ایران است. در همایش مذاهب اسلامی، مجری برنامه اعلام کرد که اعضای کاروان سرزمین برادری و چند نفر از حاضران در مجلس روی سن بیایند تا با پرچم ایران عکس بگیرند. کل سالن به دو قسمت تقسیم شد: کسانی که روی سن بودند و کسانی که عکس می گرفتند. یکی دو نفر از اعضای کاروان هم فرصت حضور در عکس را پیدا کردند! 
در دانشگاه سیستان وبلوچستان، اوضاع کمی بهتر بود، نه به جهت اینکه مشتری های عکس کمتر بودند؛ بلکه به این دلیل که سالن و سن بزرگ تر بود. بعضی هم سعی کردند اول با گوشی موبایل عکس بگیرند و بعد خودشان هم در عکس حاضر شوند. بازار داغ سلفی ها هم که این روزها سرد نمی شود. احتمالاً می نویسند: من و پرچم ایران و این جمعیت، یهویی! 
اما جالب ترین لحظه را یکی از بچه های کاروان آفرید. او صبر کرد تا دوربین های 7D و 6D عکس هایشان را بگیرند، از ته سالن داد زد، صبر کنید! و همه را نگه داشت تا با گوشی موبایلش عکس بگیرد. 
محله هایی که آب شان فاضلاب است 
شهر زاهدان دو قسمت دارد. قسمت مرکزی شهر که مانند بقیۀ شهرهای کویری ایران، در حال ورود به دوران گذار از سنت به مدرنیته است. خانه ها و مغازه ها و خیابان ها مثل بقیۀ شهرها است. اما میدان کارگر را که رد کنی و به سمت رسالت بروی، محله های فقیرنشین شروع می شود. «شیرآباد» احتمالاً معروف ترین این محله ها است. خانه های کوچک و بی دروپیکر، چهره های آفتاب سوخته، بچه های قد و نیم قد بسیار و فاضلاب های جاری میان کوچه ها، شاید اصلی ترین مشخصه های ظاهری این مناطق باشد. تراکم جمعیت در این مناطق بالاست و وضعیت بهداشت و تحصیل پایین. آب آشامیدنی ندارند و در فقر دست و پا می زنند. هم شیعه دارد و هم سنی. حجت حسنی، از بچه های جهادی زاهدان که زیاد با این محله ها سر و کار داشته است، معتقد است که بسیاری از مسئولین شهری و استانی، از وجود این مناطق خبر هم ندارند. 
کاروان در یکی از این محله ها پیاده می شود. در هیبت توریست هایی که برای بازدید از یک محلۀ تاریخی آمده اند. با دو فیلم بردار، چند عکاس. جالب اینکه بعضی از مهمان ها هم دوربین به دست گرفته اند. خیلی زود فضا شکسته می شود. میهمان ها سریع دردشان می گردد. محمدحسین قدمی شروع می کند به نقاشی کشیدن از پسربچه ها، امیرخانی به هم متأثر شده است و به عکاس اعتراض می کند به جای عکس گرفتن، دروبین را کنار بگذارد و دردها را ببیند، یک کیسه توپ هم داریم که سبحانی میان بچه ها تقسیم می کند. خانم رجایی فر می رود سراغ اینکه مشکل این محله ها بیشتر از آن که اقتصادی باشد، فرهنگی است و مردم باید تنبلی را کنار بگذارند و خودشان برای اصلاح دست به کار شوند. پی گیرتر از همه، محسن حسام مظاهری است. پشت سر هم سئوال می پرسد، پرس وجو می کند، به خانه ها سر می زند و ... 
مردم هم دل پری از بی محلی ها و بی مهری ها دارند و شروع می کنند به گله و زاری کردن! یکی از اهالی ما را به داخل خانه می خواند تا اوضاع داخل خانه را ببینیم. وضع داخل خانه از بیرون بد تر است. 
آب آشامیدنی را باید با گالن بخرند؛ ولی برای کارهای روزمره از آب چاه استفاده می کنند. آب چاه با فاضلاب تفاوت زیادی ندارد. 
کاروان تا ساعتی متأثر است. وضع مردم این جا خیلی بد است. 
تلاش چهره ها برای گرفتن عکس یادگاری 
معمول است که مردم با چهره ها عکس یادگاری می گیرند. همین دیشب در دانشگاه سیستان وبلوچستان، وقتی برنامه ها تمام شد، کلی سر چهره های شناخته شده تر کاروان شلوغ شد. 
شهیدی فر حرفه ای این کار شده است. هم جواب سؤال پرسشگری را می دهد و هم به دوربین خیره می شود تا عکس یادگاری دانشجویی که قرار است با این عکس پُز بدهد، خراب نشود. 
امروز صبح این اتفاق برعکس شد. وقتی شکل رسمی و معمول دیدار با خانوادۀ شهید عمرشاه گرگیج تمام شد، چهره های کاروان گوشی های شان را بیرون آوردند و شروع کردند به عکس یادگاری گرفتن با مادر و برادر شهید. 
تلاش اعضای کاروان برای گرفتن عکس شخصی و یادگاری با خانوادۀ یک شهید اهل سنت، جالب و شیرین بود. 
نمردیم و کوشش چهره ها را برای گرفتن عکس یادگاری، دیدیم! 
توصیه های خداحافظی 
موقع آمدن، به هرکس می گفتم می خواهم بروم سیستان و بلوچستان، می گفت: 
- نمی ترسی؟ 
- مواظب خودت باش؟ 
- به خانواده گفتی؟! 
- یه وقت شهید نشی!!! 
- ایشالا سالم برگردی! 
- ریگی؟! داعش؟! 
- ... 
منم که سرم از بچه گی بوی یکی از خورشت های خوشمزۀ ایرانی را می دهد، فقط به شان می خندیدم! 
امشب رفتیم مسجد مکی زاهدان. مسجدی که بزرگ ترین مدرسۀ علمیۀ اهل سنت ایران هم هست. تا به حال این قدر عالم و طلبۀ اهل سنت یک جا ندیده بودم! یعنی با محاسبات بعضی ها، وضعیت قرمزِ قرمز! 
رفتیم داخل کتابخانۀ مسجد، وقتی آمدیم بیرون، کفش های مان را جلو در جفت کرده بودند. شهیدی فر گفت، رفتار ما با اهل سنت هم این گونه هست؟! یاد توصیه های موقع خداحافظی افتادم! خندیدم! 
تسبیح عقیق، سوغات مکه، تقدیم به خانوادۀ شهید اهل سنت 
در دیدار با خانوادۀ شهید گرگیج (از شهدای اهل سنت) خانم رجایی فر تسبح عقیقی به مادر شهید هدیه داد و گفت این تسبیح سوغات مکه است. بعد از دیدار و داخل ماشین، امیرخانی از رجایی فر پرسید: تسبیح واقعا سوغات مکه بود یا از مشهد یا کربلا آمد بود و چون اهل سنت بودند، فرمودید سوغات مکه است. خانم رجایی فر گفت: نه، واقعا از مکه خریده بودم. من چند بار به حج مشرف شدم و هر بار چند تسبیح عقیق به عنوان سوغات برای دوستان و آشنایان خریدم و هدیه دادم. از هر بار، یک تسبح را برای خودم نگه داشته بودم. قبل از این سفر تصمیم گرفتم دل از این تسبیح ها بکنم و آن ها را هم هدیه بدهم. سه تسبیح همراه خودم به این سفر آورده بودم که یک از آن ها را به مولوی حسین بُر دادم و دومین آن را به مادر شهید گرگیج دادم. تا ببینیم سومی قسمت چه کسی خواهد بود. 
امیرخانی سعی کرد با کنایه، سومی را برای خود بگیرد که ناکام ماند! سومین تسبیح، نصیب پدر شهید شاهوزهی شد! 
فرج الله، پای جای پای نورعلی 
از وقتی حکم های رهبری دربارۀ شرکت در نماز جماعت اهل سنت را خوانده بودم، خیلی شوق داشتم در نماز جماعت برادران سنی شرکت کنم. روز اولی که به زاهدان رسیدیم، نماز با برادران سنی روزی ما نشد. اولین نماز جماعتی که به همراه اهل سنت خواندم، نماز عبادی سیاسی جمعه بود که وحدوی هم شد. 
نماز جماعت زاهدان بسیار شلوغ بود. شاید بتوان گفت نماز جمعۀ زاهدان از نماز جمعۀ تهران شلوغ تر است. فوج فوج مردم به سمت عید گاه، محل برگزاری نماز جمعه زاهدان سرازیر بودند. با لباس های سفید بلوچی، نماز جماعت شان جلوۀ خاصی داشت. ما را هم با روی باز پذیرفتند و در همان جلوی مراسم جای دادند. 
شهید شوشتری در سیستان وبلوچستان خیلی بیشتر از آنکه فکرش را می کردم، محبوب است. به همین واسطه، در بین اعضای کاروان، فرزند شهید شوشتری هم خیلی بیشتر از آن که فکرش را می کردم، محبوب است. این را بعد از مراسم نماز جمعه فهمیدم. از ابراز محبت هایی که به فرج الله می کردند و از دعوت هایی متعددی که او را به خانۀ خود می کردند. فرج الله خیلی آرام، مؤدب و بامتانت است. جوری جواب می داد که انگار سال هاست با آن ها رفیق و برادر است. 
شهید شوشتری در دل مردم جای دارد 
پدر شهید شاهوزهی در میان صحبت هایش از شهید شوشتری به نیکی یاد کرد. حضار به او متذکر شدند که پسر شهید شوشتری هم در جمع ما هست؛ ولی چون گوش ایشان سنگین بود، متوجه حضور فرج الله در جمع نشد. 
آخرهای دیدار که قرار شد فرزند شهید شوشتری تندیس سرزمین برادری را اهدا کند، پدر شهید تازه فهمید که او فرزند شهید شوشتری است. او را بغل کرد و اشک در چشمانش حلقه زد. 
درود بر روح شهید نورعلی شوشتری که بعد از گذشت چند سال از شهادتش، هنوز در دل اهالی سیستان و بلوچستان جای دارد. 

 




نظرات کاربران