من که سال 68 آمده بودم دیدم که تلویزیون ایران هیچ تبلیغ بازرگانی پخش نمی کند. برایم جالب بود که این انقلاب همه چیزش متفاوت است و فکر می کردم که آگاهانه در مقابل جریان مصرف زدگی ایستاده است. اما کم کم دیدم که متاسفانه همان راه و روش های سرمایه داری مورد توجه قرار گرفت و تبلیغات مصرفی تلویزیون را پر کرد. این کار یک ظلم و ترویج فرهنگ غربی است.
علیرضا کمیلی
اشاره: اهل مادرید است و سال 68 به ایران آمده و سپس بازگشته و اینک دوباره در قم می زید. گرچه باورش سخت باشد اما آنچه مایه شیعه شدن اش بوده، تصاویری از بچه های نورانی جبهه در مجله انگلیسی زبان «Echo of islam» بوده است. او که به بن بستی عجیب رسیده بوده است، چنان حس و معنویتی در تصاویر این مجاهدان خدا یافته که آغاز حرکت او برای شناخت ایدئولوژی آنان را رقم زده و نهایتا از او «جعفر»، آغازین مترجم قرآن و آثار متعددی از امام خمینی به زبان اسپانیولی را ساخته است. داستان زیبای زندگی او و تحلیل های خواندنی اش را در کنار انتقاداتی که به برخی عملکردهای ما دارد، بخوانید!
*****
تداوم انقلاب
چیزی که به نظر من باید برای همه نسل های ایران زمین مشخص بشود آن است که انقلاب یک حال دائمی است. انقلاب کردن به معنای انتقال قدرت از یک دست به دست دیگر نیست بلکه یک پروسه است. مثل دموکراسی که فقط رأی دادن نیست و بلکه شامل دخالت و فعالیت مردم در همه آنچه به زندگی شان مربوط می شود می باشد. با این نگاه انقلاب هر روز یک چالش و یک مسأله ای دارد لذا باید مدام آماده باشیم و انقلابی بمانیم. پس انقلاب تمام نشده است و در مقابل جوان ها نیز عرصه های بسیاری باز است.
از نماز خجالت می کشیدند
به نظر من از مهم ترین پیام انقلاب این بود که حضرت امام ثابت کرد که ملت ها می توانند با پشتیبانی خدا در مقابل ابرقدرت های دنیا هم بایستند و به پیروزی برسند. این پیام خیلی بزرگ بود خصوصا در آن فضایی که اتفاق افتاد. من یادم هست که قبل از انقلاب، آن عده از دانشجویان مسلمان مراکشی دانشگاههای اسپانیا که پایبندی به شرع داشتند، از اینکه دیگر دوستان مراکشی شان بفهمند اهل نماز خواندن هستند، به طور پنهانی نماز می خواندند تا متهم به عقب ماندگی نشوند.
امام به مسلمانان آبرو داد
امام با انقلاب خودش آبرو را به ملت ما برگرداند. بعد از انقلاب بود که بار دیگر مسلمانان به مسلمان بودن خودشان افتخار می کردند و برای اظهار اسلام شان شجاعت پیدا کردند. پیش از انقلاب هیچ کس باور نمی کرد که بشود با سیستم امپراطوری غرب در عرصه های علمی، اقتصادی، نظامی، سیاسی و از همه مهمتر سیطره و هجوم فرهنگی رسانه ای آن مقابله کرد! اما امام ثابت کرد که چرا، می شود نه تنها در مقابل آمریکا و غرب که در مقابل همه ظالمان دنیا ایستاد. امام گفت: «الله اکبر». خدا می تواند این کار را بکند. آن روزها شعار انقلابیان جهان «الله اکبر» نبود، ولی امام مردم را بیدار کرد، عملاً وارد شد و ثابت کرد که با اتکای به خدا می توان پیروز شد. امام همچنین مصداق آیه «کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیره بإذن الله» است که برای پیروزی، متکی به ایمان و نه قدرت نظامی بود. تحقق این معنا نقطه قوت امام بوده است.
غربت فکر امام حتی در داخل ایران
اگر چه متأسفانه خود فکر امام به خوبی منتقل و تبلیغ نشده است و حتی در ایران هم غریب است اما اثر عملی فکر ایشان یعنی پیروزی انقلاب مثل برق به همه دنیا رسید. همه از خود پرسیدند که چطور می شود کشوری مثل ایران در مقابل آمریکا بایستد و مستقل شود و حتی سفارت خانه آمریکا را اشغال کند و آمریکا هم نتوانست کاری بکند! این پیغام امیدبخش بود که سریعا به مردم ستمدیده دنیا رسید و دل شان را روشن کرد. این مساله خیلی مهم بود.
نگذاشتند غرب، انقلاب را بفهمد
متاسفانه اما غرب هنوز اهمیت این انقلاب را نفهمیده، چون که صدای ما به آنها نرسیده و نمی رسد و ما در این زمینه مقصریم! مردمان غربی و مثلا اسپانیا وقتی تلویزیون را روشن می کنند چیزی به زبان خودشان نمی یابند که مبلغ این فکر باشد یا تعداد شبکه های مخالف خیلی بیشتر است! البته اولین پیامی که به انسان غربی می رسد پیام سیاسی است چرا که او با معنویت بیگانه است فلذا پیام خدامحورانه انقلاب را درک نمی کند. اما این را هم باید گفت که آثار انقلاب ایران دارد کم کم دنیا را به دو بخش تقسیم می کند: دشمنان و دوستان خدا!
دشمنان خدا و انقلاب، که بهتر معنای اسلام و اهل بیت را می دانستند، خیلی زود فهمیدند که در اینجا چه اتفاقی رخ داده است لذا آن سخن کسینجر معروف است که گفت: یا الآن جلوی این انقلاب را می گیریم یا باید منتظر باشیم تا ببینیم چطور از مراکش تا بنگلادش را فرا خواهد گرفت! برای همین بود که از اول به دنبال حل این مشکل بر آمدند و کارهای مختلفی هم انجام دادند. جنگ را راه انداختند که موفق نشدند. اینکه بعد از یازده سپتامبر بهانه ای برای حضور در افغانستان و عراق که اطراف ایران اند پیدا کردند هم به انقلاب اسلامی ربط دارد و این برنامه ها هنوز هم ادامه دارند. اعتراضات مردمان سراسر جهان به غرب برای حمله به این دو کشور هم به خاطر فهمیدن همین رابطه ها بود.
جریانات ضد جنگ همسو با انقلاب اند
یعنی این جریانات ضدجنگ یک نوع اظهار غیرمستقیم دفاع از ایران بوده است چرا که در کنار منافع انقلاب و در مقابل منافع ابرقدرتها بود. جهان اسلام به صورت مستقیم تری این حمایت خود را بروز می دهد اما غربی ها این امکان را ندارند پس باید رفتارشان را تحلیل کرد. من دیدم که سنی های مراکش وقتی حزب الله در جنگ 33 روزه بر اسرائیل پیروز شد، بسیار خوشحال شدند و آن را پیروزی خودشان می دانستند چون حق و باطل را می شناختند. غربی ها اما مثل کسی اند که از بیرون دارند اتفاقات را می بینند اما دلیل و معنای دقیق آن را نمی دانند اما چون ماهیت شرور ابرقدرت ها را می دانند از رفتار آنها متوجه طرف حق هم می شوند. از همین روست که تظاهرات ضدجنگ برگزار می کنند و در عمل طرف ما را می گیرند. پس این را هم باید از آثار پیروزی انقلاب اسلامی ایران دانست. حتی من اتفاقاتی که در آمریکای لاتین در حال رخ دادن است را از پیامدهای پیروزی انقلاب اسلامی در ایران می دانم که تبعات آن کم کم دارد معلوم می شود.
ثبات شخصیت بین المللی انقلاب
پیروزی انقلاب اسلامی در ایران یک مساله داخلی نبوده و نیست. شخصیت بین المللی این انقلاب به نحوی است که خیلی فرق نمی کند که رئیس جمهور آن آقای احمدی نژاد باشد یا خاتمی و هر کس دیگر، چرا که در هر حال نماینده انقلابی است که متمایز از همه انقلاب های دنیای معاصر است. آن وجه ممیز هم همان است که خدا را عامل اصلی پیروزی خود می داند و ایمان به او را محور حرکت اش قرار داده است. آقای احمدی نژاد یا خاتمی ممکن است در داخل ایران، مدیریت های متفاوتی داشته باشند اما پرچمی که در دست گرفته اند فرقی ندارد.
بعد از پیروزی ، زندگی مان بی معنا شد!
آن روندی که معمولا باعث نزدیک شدن غربی ها به اسلام می شود، روندی معنوی است چرا که در خلأ شدید معنویت به سر می برند. زندگی ما از نظر دنیوی و سطح رفاه اقتصادی ایده آل بود و در آزادی مطلق برای هر نوع فساد و گناهی قرار داشتیم ولی با این حال ما ناراحت بودیم! اول فکر می کردیم به خاطر فقدان عدالت است که این حس نارضایتی در ما وجود دارد لذا در جنبش های سیاسی و جریانات دانشجویی کمونیستی علیه نظام دیکتاتوری حاکم بر اسپانیا که از سال 40 تا 75 حاکم بود، مبارزه کردیم. ولی وقتی ژنرال فرانکو سرنگون شد و دموکراسی حاکم شد دیدیم باز هم آرام نمی شویم ولی نمی دانستیم مشکل از کجاست!
فرق ما با مسلمان هایی که به غرب آمده و در ابتدا غرب زده شده بودند ولی بعد از آن وضعیت خسته شدند و به این نتیجه رسیدند که اسلام خودشان بهتر است این بود که ما آن اصل و ریشه یعنی اسلام را هم نداشتیم تا در این مواقع به پوچی و خلأ نرسیم و به آن بازگردیم! ما به آزادی رسیده بودیم ولی باز هم قانع نمی شدیم چون زندگی برای مان بی هدف و بی معنا بود!
در جستجوی معنویت بودیم
از این پس بود که ما و نسل ما یک روند معنوی درون گرا را پیش گرفت. برخی از ما به دلایل خنده داری سر از هند در آوردند. مثلا وقتی دیدند گروه های موزیکRock and Roll مثل بیتلز به آنجا رفته اند و هنگام بازگشت با موهای بلند و لباسهای خاص و موهای رنگ شده بودند و کم کم موسیقی شان هم تغییر کرد فکر کردند در هند حتما یک خبری هست. همین طور شد که عده زیادی از دوستانم بودایی شدند و برخی نیز که با مسلمانان هند آشنا شده بودند، مسلمان شدند. پس در پی شکست فرآیندهای سیاسی غرب مانند انقلاب 1968 فرانسه، یک روند معنویت گرایی و درون گرایی برای ما پیدا شد چون دیدیم آنچه که فکر می کردیم حلال مشکل ماست هم نتوانست مرهم باشد. فرانسه دماسنج اجتماعی اروپاست و مشکلات اروپا آنجا زودتر بروز می کند. ما دو سال بعد از فرانسه تغییر حکومت دادیم ولی باز هم قانع نشدیم و باز به جای اول مان بازگشتیم! بعد از این ماجراها ما به یک بن بست در اندیشه رسیدیم. تا قبل از آن هدف داشتیم و همگی چه گوارا بودیم! آن موقع احساس می کردیم زندگی مان هدفی دارد اما پس از پیروزی، به پوچی رسیدیم لذا به معنویت روی آوردیم.
تصاویر جبهه سؤالم را پاسخ داد
در طی همین مسیر بود که یا یک گروه صوفی مسلمان آشنا شدم و در طی چند روز به خیال خودم به اوج معنویت رسیدم اما بعد از مدتی شنیدم که بعد از فوت پیامبر، جنگ جمل پیش آمده است! وقتی دانستم که این جنگ میان نزدیکان پیامبر بوده، تعجب کردم چون همه را اولیاء الهی می دانستم، پس به یک تناقض رسیدم! سؤال کردم تا بدانم ماجرا چه بوده و کدام طرف حق بوده است اما کسی توضیح قانع کننده ای نداشت! این سرنخ ها بود که ما را کم کم به شیعه گی کشاند چون دنبال آن کسانی بودیم که بتوانند جایگاه پیامبر را پر کنند و انسان کامل باشند. در میان همین جستجو بودم که یک مجله ایرانی به زبان انگلیسی به نام «Echo of Islam» که تصاویری از بچه های جبهه را داشت به دست من رسید. آن تصاویر را که دیدم تعجب کردم چون از یک جهاد آن هم در آن روز با خبر شدم و تازه پرسیدم که اینها چه کسانی هستند؟! ماجرا چیست؟! امروز هم جهاد هست؟!
به کوه پناه برده بودم
ما به این خاطر که از سیاست، زده شده بودیم اصلا اخبار را هم پیگیری نمی کردیم و حتی من به مدت چهار سال به یکی از کوههای جنوب اسپانیا رفتم و مانند بدوی ها بدون هیچ درآمدی و امکاناتی زندگی کردم! به این خاطر هم به آنجا رفتم که هر چه از کتاب های مارکسیستی و غیره را خوانده بودم، فراموش کنم! واقعا الآن می بینم که برای نسل ما که مدام تظاهرات دانشجویی راه می انداختیم و حتی دستگیر و زندانی و شکنجه و کشته می شدیم یک بحران معنای جدی پیش آمده بود و بی هدفی همه زندگی مان را فرا گرفته بود. در دوران مبارزه حداقل هدفی داشتیم و همین زندگی مان را معنادار کرده بود ولی بعد از چند هفته از پیروزی، هدف زندگی مان آب شد و رفت و حالا برای ادامه مسیرمان وامانده شدیم! از چهره های معصومانه و جوانان بدون محاسن و عکس امام و قرآن های به دست آن رزمندگان ایرانی فهمیدم که این جنگ، جنگی متفاوت از جنگ های دیگر است و معنویتی خاص در آن دیدم. این بود که پرسیدم اینها کی هستند که گفتند شیعه اند! پرسیدم شیعه یعنی چه؟! گفتند: یک گروهی اند که نمازشان را با دست باز و بر روی سنگ می خوانند! باز تعجب کردم چون فهمیدم آنها هم مسلمان اند! خدا یواش یواش راه را برای من باز کرد و جواب جستجوی من را داد و اگر انقلاب نبود این جستجو به نتیجه نمی رسید.
شما را اصلا نمی شناسند!
نباید انتظار داشت که انسان غربی هم مانند یک مسلمان به انقلاب نگریسته باشد. انقلاب در آنجا تجلی های متفاوتی است. تصوری که ما از خدا داریم با تصور آنها کاملا فرق دارد. کسی نبوده که آنان را نسبت به حقیقت عالم روشن کند. برای همین هم بود که حتی ضدامپریالیستی بودن انقلاب را نمی دانند و بر اساس تبلیغاتی که در رسانه ها شنیده اند آن را –به غلط- یک سیستم ارتجاعی دیکتاتوری تصور می کنند! این در حالی است که خودشان دارند می بینند که در کشور خودشان، آزادی سیاسی و انتخابات واقعی وجود ندارد. به همین دلیل که به سیستم اعتماد ندارند در انتخابات حضور جدی ندارند. هستند کسانی که مساله را می فهمند مثل هانری کربن اما من در میان اساتید معروف دانشگاه اسپانیا که تاریخ فلسفه اسلامی نوشته اند، می شناسم کسانی را که چون اسلام را نفهمیدند می گویند علت عقب ماندگی کشورهای اسلامی، اسلام است! علت اصلی جهل آنها را هم عدم تبلیغ صحیح و گسترده ما باید دانست. آنها اصلا شناختی نسبت به ایران ندارند.
معنویتی که بدان نیازمندیم
معنویت امام برای انسان غربی خیلی جذاب است. البته به نظر من امام بین خود ما هم یک شخصیت ناشناخته است. حرف های ایشان را نخوانده ایم و وقت بسیار کمی را در رسانه ها به ایشان اختصاص می دهیم لذا جوانان هم ایشان را نمی شناسند در حالی که می شد یک شبکه را به ایشان اختصاص داد. در این شرایط نباید انتظار داشت که اهمیت امام برای نسل جوان درست فهمیده شده باشد. من الآن در حال ترجمه اربعین حدیث امام هستم. در حین این کار، بخش های کوچکی از ترجمه را در وبلاگم گذاشتم. بلافاصله دیدم که مخاطبان اسپانیولی زبان به شدت واکنش نشان دادند و خواستار کل کتاب شدند. یعنی برای شان خیلی جذاب بود و مدام ایمیل می زنند که مثلا من تازه شیعه شدم ولی این حرف ها را نمی دانستم لطفا همه کتاب را به من برسانید!
ما در شکم شیطانیم!
برای ما انسان های غربی شکایت از سیستم سرمایه داری زیاد جذاب نیست چون ما توی شکم شیطان بزرگ شده ایم و آن سیستم فاسد را شاید خیلی بهتر از شما می شناسیم چون درک درونی از آن داریم. برای شما شاید حتی گاهی اوقات شک هم پیدا بشود که غرب خیلی هم بد نیست چون شناخت بیرونی دارید! مساله ما جایگزین آن سیستم است لذاست که برای انسان تازه مسلمان غربی، تفسیر سوره حمد یا چهل حدیث خیلی جذاب است. اینها که عرضه می شود تازه می پرسند اینها کتابهای همان امامی است که یک رهبر سیاسی است؟! او تا این اندازه عرفان و معرفت را می دانسته و در عین حال یک رهبر سیاسی هم هست؟! این مساله برای شان جدید است چرا که در رهبران دیگر چنین چیزی سراغ ندارند و در متصوفه هم این فکر وجود ندارد. لذا این یکی از بهترین راههای معرفی امام است.
اندیشه امام جذاب است
همچنین نظریه ایشان درباره ولایت فقیه می تواند طرح شود چرا که مخاطب می بیند نظری درباره حکومت اسلامی مطرح شده که کاملا منطقی و عقلی است انگار که یک ریاضی دان آن را تقریر کرده باشد. این نظریه یک پشتیبانی علمی قوی و روش تحلیلی منطقی دارد لذا طرح آن برای آن مخاطب خیلی جذاب است. یا نظریات فقهی ایشان مثل بحثی که ایشان در حاشیه بحث فروش موادی به کسانی که مطمئنیم از آن استفاده حرام خواهند کرد مثل فروش انگور به مسیحی که می دانیم از آن خمر می سازند بحث زیبایی دارند. می فرمایند باید ادب را با آنها هم رعایت کرد و البته مساله مهم این است که آنها نیز دو دوسته اند: قاصر و مقصر! و اکثریت آنها به دلیل اینکه از کودکی، توی یک چهارچوب اعتقادی خاص تربیت شده اند و دین خودشان را هم حق می پندارند، نسبت به حقایق ناآگاه اند فلذا قاصر اند.
این حرف امام خلاف نظر برخی است که همه را تکفیر می کنند. فکر امام همسو با اندیشه امام جعفر صادق«ع» است که می فرمایند فکر ما را مطرح کنید تا مردم زیبایی های آن را دریابند و بدان روی آورند. فکر امام از دین یک فهم منعطف و باز است و با نگرش های سنتی و متحجرانه به دین فاصله بسیاری دارد لذا این نگرش بر نسل جوان بسیار موثر است. اگر جوان امروز چهل حدیث که کتابی اخلاقی و در عین حال همراه با نقد متحجرین است را بخواند با اسلام ناب آشنا شده و هدایت خواهد شد. این کتاب باید برنامه درسی حوزه ها و مدارس باشد ولی متاسفانه کسی دغدغه این کار را ندارد!
انقلاب ناشناخته است
متاسفانه عمدتاً برای امام هزینه نمی کنند و می خواهند کارها را از سر وا کنند و بدون هزینه و دقت کافی انجام دهند. برخی کتاب های ترجمه شده واقعا ضعیف اند یا منتشر شده اند ولی به درستی توزیع نشده اند. دلسوزی و عشق از کارها رخت بر بسته است. این انقلاب در خارج از کشور ناشناخته است. بسیاری از کتاب های اندیشمندان اسلامی و علامه طباطبایی و امام به اسپانیولی ترجمه نشده اند! هیچ فیلم و کتابی از جنگ تحمیلی به زبان خارجی ترجمه نشده است. فیلم های شهید آوینی ترجمه نشده اند وگرنه می توانستند مؤثر باشند.
دشمنان ما به صورت منظم دارند حرکت می کنند اما ما یک دفاع سیستماتیک را طراحی نکرده ایم. سخنان رهبری هم به گوش کسی نمی رسد و حداقل بر اساس آنها برنامه ریزی نمی شود! در حالی که باید یک اطاق فکر و فرماندهی فرهنگی رسانه ای شکل می گرفت و به صورت منسجم وارد مقابله با هجمه رسانه ای دشمن می شد.
چرا راه غرب را می رویم؟!
من که سال 68 آمده بودم دیدم که تلویزیون ایران هیچ تبلیغ بازرگانی پخش نمی کند. برایم جالب بود که این انقلاب همه چیزش متفاوت است و فکر می کردم که آگاهانه در مقابل جریان مصرف زدگی ایستاده است. اما کم کم دیدم که متاسفانه همان راه و روش های سرمایه داری مورد توجه قرار گرفت و تبلیغات مصرفی تلویزیون را پر کرد. این کار یک ظلم و ترویج فرهنگ غربی است. به نظر می رسد که مسؤولان کشور برنامه ای برای رفتن به سمت مدینه فاضله ندارند. این سیستم ساخت آپارتمانی و خانه سازی هم مال یک فرهنگ دیگر است که فساد و استرس و بی حیایی برایش مهم نیست. چرا ما باید همان راه را برویم؟! چرا برنامه اسلام در رشته های مختلف پیاده نمی شوند؟! آیا این کارها نشانه عدم آشنایی با اسلام نیست؟ آیا اینکه قرآن و نهج البلاغه در حوزه های علمیه مورد توجه نیستند، پذیرفتنی است؟! آیا سیستم آموزشی حوزه قابل اصلاح نیست؟ چرا مدام بر طبل علم می کوبیم و به سازندگی روح و جان آدمی کمتر توجه داریم!؟
رنه گنون به خوبی می گوید که ما کمیت زده شده ایم. انقلاب هنوز اول راه است و به یک تحول فرهنگی بزرگ احتیاج دارد تا بتواند فکر اصیل امام را پیاده کند و تا این فکر شناخته و ترویج نشود این امر محقق نخواهد شد. شما دیدید که بر خلاف توصیه های امام چقدر به اختلافات دامن زدیم که مورد سوء استفاده دشمنان قرار گرفت! با این فاصله گرفتن از تعالیم اسلامی، نباید جوان را سرزنش کرد که از انقلابیون گله کند و از آن فاصله بگیرد. البته من می بینم که سطح فکری نسل جوان امروز خیلی بالاتر از قبل است ولی تشتت ها و تک روی ها و کارهای شخصی و کم توجهی ها باعث شده که از آنها به درستی استفاده نشود.
مشکل، نبود حقیقت است نه پول
امروز شرایطی مشابه شرایط زمانی که امام به «گورباچف» نامه نوشتند، ایجاد شده است. امام در آن نامه گفتند که مشکل شما اقتصادی نیست؛ بلکه دوری از خداست. جامعه هم مثل بدنی سالم است که وقتی مشکل روحی یافت، آن مشکل روحی، رفته رفته بر سلامت بدن اثر می گذارد و او را از پا می اندازد. جامعه هم وقتی از خدا دور شد و فقط اهداف بی رحمانه مادی یافت، به بن بست خواهد رسید. رسانه های غربی برای مردم یک حقیقت مجازی ساختند، ولی این بحران حالا دارد خودش را نشان می دهد؛ بحرانی که در همه عرصه ها وجود دارد.
سیستم غرب ضدمردم است
کار به این جا رسید که خود حکومت ها به دست سرمایه داران افتادند. صدوچهل، پنجاه خانواده سرمایه دار مثل «راکفلر ها» و «روچیلدها» حاکمان حقیقی امروز دنیا هستند. اگر دولت مردان با آن ها هم کاری کنند که خب، وگرنه حتی آن ها را می کشند، مثل رئیس سابق لهستان که او را کشتند و بعد گفتند که در سانحه هوایی کشته شده است. در اسپانیا نیز در هر ماه، پنج هزار خانواده، بی خانمان می شوند؛ یعنی بیش از دویست هزار خانواده از بحران سال 2008 تا کنون. الآن یک میلیون خانواده هستند که هیچ کدام از اعضای آن شغل ندارند و بسیاری از آن ها در خیابان ها هستند و راهی جز تظاهرات و شکایت ندارند.
رویارویی مردم با کل سیستم
این تحرکات که از شکایت شروع شد، به سرعت به انتقاد از کل سیستم انجامید؛ چراکه همان طور که آیت الله خامنه ای همواره می گویند، مردم بیدار شده اند. امروز از طریق رسانه ها خیلی چیزها به گوش مردم می رسد. مردم می گویند بر ما فشار می آورید و پول ندارید، اما برای نجات بانک ها و جنگ افغانستان و عراق پول دارید؟! الآن انتقادها متوجه کل سیستم است و همه فهمیده اند که یک درصد تصمیم گیرنده اند و 99درصد محکوم . الآن هزاران نفر در آمریکا در چادر یا ماشین زندگی می کنند؛ کسانی که قبلاً آبرومند بوده اند و حالا به این فلاکت افتاده اند.
راه حل جایگزین ندارند و اسلام را هم نمی شناسند
حالا نتیجه چه خواهد بود؟ معلوم نیست. متأسفانه مردم جایگزینی ندارند و اسلام را هم نمی شناسند. سوسیالیزم قبلاً از کار افتاده است و حالا هم کاپیتالیزم. مردم حقیقتاً مستأصلند و نمی دانند راه حل چیست؛ بنابراین به خیابان ها ریخته اند.
البته این اعتراض ها از شباهت هایی با انقلاب های اخیر کشورهای اسلامی دارند. مردم در رسانه ها می بینند که مردمانی ستمدیده تر بارژیم هایی سرکوبگرتر، بلند شده اند و با شجاعت، حکومتشان را تغییر داده اند. آن ها اسلام را نمی شناسند و نقش اسلام در این تحولات را نمی دانند، ولی نتیجه را می بینند و تأثیر می گیرند. می بینند که مردم با دست خالی در برابر تیر و تفنگ می ایستند و امیدوار می شوند که خودشان نیز بتوانند تغییری ایجاد کنند.
جنبش، تازه آغاز شده بود و من در مادرید بودم. جمعی از کارگران آنارشیست از من خواستند که بروم و برایشان صحبت کنم و بگویم که ریشه این بیداری چیست؟ من در بخشی از صحبت هایم به نقش اسلام پرداختم. تعدادی از چپی ها اعتراض کردند که این چه حرفی است؟ مگر نمی بینی که اسلام در ایران چه می کند و زن ها زیر فشارند و دیکتاتوری است! دو هفته پس از این که من به ایران آمدم، مادرید شلوغ شد. همان آقایی که مرا دعوت کرده بود بهم گفت: «ما همیشه به یاد تو هستیم که گفتی چرا ما برای تغییر به پا نخیزیم؟»
انقلاب ایران منشأ بحران فعلی جهان
همه این ها به پیروزی انقلاب اسلامی در ایران برمی گردد. این انقلاب، چند معنا داشت؛ یکی اش این بود که زمان این گروه به سر آمده است. درست است که برخی حتی نام ایران را هم نشنیده بودند، ولی این انقلاب، نشانه ی آغاز پایان آن ها بود، مثل برگ سبزی در میان یخ که همه را به تعجب وامی دارد که چه طور این برگ ضعیف، این یخ را شکسته و بیرون آمده است؟ ولی همه می فهمند که بهار نزدیک است. آن ها در همه کشورها نوکر داشتند و دنیا در دستشان بود، ولی یک پیرمرد ریش سفید نورانی این بازی را به هم زد و کشورهای اسلامی زودتر از همه فهمیدند که این کار شدنی است.
انقلاب، دروغشان را آشکار کرد
این دعوای چپ و راست جهانی هم بازی خودشان بود که اگر کسی از سرمایه داری ناراحت شد، جذب سوسیالیزم بشود و برعکس؛ یعنی چپ و راست به عنوان جایگزین هم مطرح کردند و با این روش چندین سال مردم را بازی دادند. تا این که انقلاب آمد و هر دو را نفی کرد. چپ و راست هم ترسیدند و هر دو علیه انقلاب بسیج شدند. به ما گفته بودند تصادف تاریخی میان دو سیستم سرمایه داری و سوسیالیستی، و من و همه دانشجویان باور کرده بودیم؛ اما امام آمد و نشان داد که جنگ حقیقیِ تاریخ، میان اسلام و کفر است. انقلاب ایران این دروغ را برملا کرد.
این یک دنیای جدید است
اکنون اقوامی مثل مردم آمریکای لاتین به دنبال آزاد شدن از شر این سیستم هستند و چنان چه می بینیم، هر روز یک کشور به جریان ضدآمریکایی افزوده می شود. البته هدف آن ها از آزاد شدن مثل خواسته مردم ایران از انقلابشان نیست؛ بلکه مستقل شدن از سیستم جهانی است، مشابه آن چه در آرژانتین رخ داد. در پرو، بولیوی، برزیل، اکوادور و ونزوئلا هم همین وضعیت است. چند روز پیش «کورآ»، رئیس جمهور اکوادور در جمع کشورهای آمریکای لاتین و در برابر ملکه اسپانیا بلند شد و گفت: «من نمی فهمم چرا ما باید حرف نماینده بانک جهانی را بشنویم؟ این ها اول باید از سیاستی که در قبال کشورهای ما داشته اند، عذرخواهی کنند.» و جلسه را ترک کرد. این یک وضع جدید در دنیاست. کِی یک کشور مستضعف جرأت داشته که این طور در برابر ابرقدرت ها بایستد؟
از بازگشت اسلام می ترسند
اسپانیا را نه فقط با ظلم به مسلمان ها - که در منطقه جنوبی اسپانیای فعلی بودند - ،که با ظلم به مردم باسک و کاتالونیا و دیگر مناطق ایجاد کردند. اسپانیا یک کشور کوهستانی است که مردم در میان این کوه ها زبان و فرهنگ خود را حفظ کرده بودند. زبان بخشی پرتغالی بود، زبان بخشی عربی و زبان باسک ها هم که اصلاً ریشه لاتینی نداشت. در آغاز قول دولت فدراتیو دادند، ولی کم کم با سرنیزه همه را یکسان کردند و حالا از بازگشت به آن می ترسند. حالا می ترسند که با فدراتیو شدن اسپانیا مردم منطقه آندلس نیز بخواهند به فرهنگ اسلامی برگردند و بفهمند که چه دروغ هایی در کتاب های تاریخ به خورد آنان داده شده است.
تاریخ اسلام را حذف کردند
از جمعیت چهل میلیونی اسپانیا، حدود هشت میلیون نفر در منطقه «اندلوسیا» واقع در جنوب اسپانیا زندگی می کنند و خواستار این هستند که زبان دومشان نه انگلیسی، که عربی باشد؛ چون سابقه خودشان را می دانند. آن ها می خواهند از گنج دوران اسلامی شان استفاده کنند و کتاب های عربی آن دوره را بخوانند. آن منطقه پر از مسجد و معماری های اسلامی است. در «کوردوبا» که پایتخت اندلس بود، مسجد بزرگی هست که از سراسر دنیا می آیند و از آن بازدید می کنند. شما تصور کنید که کسی در قم ساکن باشد و حرم را ببیند، بعد بگوید که من مسیحی هستم. خب باور نمی کند. آن جا هم مردم می خواهند تاریخ خودشان را بدانند و دروغ های حکومت را باور ندارند.
اسامی اسلامی زیاد است
مردم می پرسند که نام خانوادگی من که «بوخلدون» یا «مدینه» است، یعنی چه؟ نام های خانوادگی فراوان دیگری هم هستند که ریشه عربی دارند. من در میدانی زندگی می کردم که نامش «البیضاء» بود. کمی آن طرف تر میدان «فاطمه» و «علی عطار» بود. نام خیابانی هم «الکعبه» بود.
در سال هشتصد میلادی «کارلو ماهنو» ازطرف پاپ موظف شد که کتابخانه بزرگی بسازد. او فقط توانست چهارصد کتاب پیدا کند؛ درحالی که همان زمان در شهر کوردوبا (قرطبه) چهل هزار کتاب در رشته های گوناگون علمی موجود بود.
پیشرفت با فرهنگ اسلامی
در گذشته زمانی که در مادرید و لندن، اروپایی ها فضولاتشان را از پنجره به خیابان می ریختند، در شهر کوردوبا 360 حمام عمومی بود. همه خیابان های این شهر، چراغ داشتند و شب ها روشن بودند؛ یعنی اصلاً اروپا این ها را در خوابش هم ندیده بود. وقتی به آن جا رسیدند، از فرهنگ و تمیزی آن جا تعجب کردند. البته این فرهنگ به این زودی به اسپانیا برنخواهد گشت، ولی روزی خواهد آمد که مردم به تاریخشان بازخواهند گشت. فرهنگ اسلامی آن دوره حتی در مکزیک هم قابل مشاهده است؛ زیرا برخی به آن جا فرار کردند و ساختمان هایی با معماری اسلامی بنا کردند. کتاب هایی هم دراین باره هست که اصطلاحات عربی موجود در زبان اسپانیولی را مورد بررسی قرار داده اند؛ واژه هایی که تعدادشان در زبان ما خیلی زیاد است.