در حال بارگذاری ...

بعد از چند شب منبر، یک نفر آمد و پرسید شما می دانستید که ما اهل سنت در جلسه داریم؟ گفتم نه. اگر هم هست قدمش روی چشم. مجلس امام حسین «ع» شیعه و سنی ندارد. گفت من اهل سنت هستم. گفتم قدمت روی چشم. فرقی میان ما نیست و همه مهمان امام حسین «ع» هستیم. بیشترین کسی که در مجلس امام حسین «ع» کار می کرد، این فرد سنّی بود.

حجت الاسلام سیدمحمدحسین نواب

 سنّی ای که بیش از شیعیان برای امام حسین «ع» کار می کرد 
برخلاف بعضی از ایرانی ها، رابطه من با افغانی ها خیلی خوب است. من از افغانی ها پشتکار یاد گرفتم. هروقت همکلاسی افغانی داشتم، واقعا برایم آموزنده بوده است. یک بار رفقای افغانستانی، دهه اول محرم من را برای منبر دعوت کردند. 
من در منبر حرف های وحدت شکن نمی زنم. بعد از چند شب منبر، یک نفر آمد و پرسید شما می دانستید که ما اهل سنت در جلسه داریم؟ گفتم نه. اگر هم هست قدمش روی چشم. مجلس امام حسین «ع» شیعه و سنی ندارد. گفت من اهل سنت هستم. گفتم قدمت روی چشم. فرقی میان ما نیست و همه مهمان امام حسین «ع» هستیم. بیشترین کسی که در مجلس امام حسین «ع» کار می کرد، این فرد سنّی بود. به من هم خیلی علاقه مند شده بود و هرچه می خواستم سریع برایم مهیا می کرد. 
چرا ماموستای اهل سنت اسم فرزندش را «حسین» گذاشت؟
نماز دست بسته با مهر!
قبل از اینکه بفهمم این بنده خدا سنی است، یکبار از من پرسید که چرا با مهر نماز می خوانید؟ توضیح دادم که ما از لحاظ فقهی معتقدیم که مصنوعات مصداق «زمین» نیستند و ... بعد یک مدت دیدم همان فرد مهر گذاشته و دست بسته نماز می خواند! به او گفت مطابق فقه خودت نماز بخوان. گفت نه، من استدلال شما را شنیدم و دیدم منطقی است و به آن عمل می کنم. 
این اتفاق من را به این فکر انداخت که وقتی ما با هم حرف نمی زنیم و در فضای جنگ میان همدیگر هستیم، هر دو ضرر می کنیم. 

درسی که از یک فرد عامی گرفتم
ترکیه در همزیستی مسالمت آمیز مذاهب اسلامی مثال زدنی است. بارها شده که وقتی فهمیده اند من شیعه ام، خیلی از من استقبال کرده و احترام گذاشته اند. 
یکبار در ترکیه مشغول نماز بودم. یک بچه ای کنار پدرش نشسته بود. نمازم که تمام شد، این بچه من را نشان داد و به پدرش چیزی گفت. به همراهم که زبان می دانست گفتم که این پسرک چه گفت؟ گفت از پدرش پرسید این چرا اینطوری نماز می خواند؟! (دست باز و با مهر) بعد پدرش جواب داد مهم نیست چطور نماز می خواند، مهم این است که مسلمان است و نماز می خواند! این پسرک دیگر عاشق من شده بود و مدام دور من می چرخید و برایم شکلات می آورد و ... 
بعد به چهره آن پدر نگاه کردم و دیدم که شبیه انسان های عادی است، اما طرز فکرش بسیار عالی بود. این جمله قشنگ آن مرد را همیشه به یاد می آورم. اگر واقعا این ذهنیت را بتوانیم جا بیندازیم، بسیاری از مشکلات حل خواهد شد. 
  




نظرات کاربران