در حال بارگذاری ...

امروز برائت از ظالمان بر محمد وآل محمد مساوی با برائت از اهل سنت نیست. و اگر احتمال اجتهاد و غفلت و جهل در حق آنها که در صدر اسلام بودند، روا نباشد، در حق کسانی که در آینده آمدند رواست. پس ما نباید مفاهیم را با یکدیگر اشتباه بگیریم. و بگوییم دعوت مسلمانان به و حدت و نزدیک شدن به یکدیگر، با مفهوم برائت از کفر و ظلم وغصب منافات دارد.

استاد حیدر حب الله 
شیخ حیدر حب الله در سال 1973 م، در لبنان متولد شد. دروس مقدمات و سطوح حوزه علمیه را گذراند و در سال 1995م به ایران برای تکمیل سطوح عالی حوزه آمد. در سال 2002م، به گروه مطالعات کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث در دانشکده اصول دین پیوست و سپس در علوم اسلامی نیز از جامعه المصطفی العالمیه موفق به اخذ فوق لیسانس شد.
ترجمه:م .س. اقدامی 
مجموعه ای از مسائل وجود دارد که نباید آن ها را با یکدیگر اشتباه گرفت. هرچند که متاسفانه بسیاری اشتباه گرفتند و در نتیجه موضوع برائت را درست نفهمیدند. این موضوع در فقه اسلامی - جز در موارد نادری - به شکل عمیقی بررسی نشده است. و بیشتر در تفسیر و اخلاق است که به آن پرداخته اند. پس بحث کوتاهی نیست. اما اگر بخواهیم به طور خلاصه به آن بپردازیم، باید بگوییم: 
 
۱ـ معنای برائت: 
برائت در لغت یعنی: انقطاع، جدایی، جدایی چیزی از چیز دیگر. و ترک کردن و دوری گزیدن از او؛ یا از ابتدا و یا پس از ارتباط با او. مثلا «برائت از مرض»یعنی سلامت و دورشدن مرض از فرد. و راحت شدن او از آن مرض. یا «برائت از عیب»یعنی رها شدن از آن عیب و سالم شدن. و یا « برائت از دین و ضمان » یعنی چیزی بر ذمه و عهده ی شما نیست. و « استبرا از بول ، منی ، حمل و مانند آن...» که فقها به آن می پردازند، به معنای خالی شدن، خلاص شدن و جدا شدن از آن است. و « طلاق مبارات» نیز به همین معنا است. یعنی هر یک از دو طرف ، از دیگری جدا می شود. و لذا شرطش این است که جدایی باید از دو طرف صورت بگیرد و هر کس دیگری را ترک کند و از او بدش بیاید. و نیز می گویند « تبرا الرجل من الرجل» یعنی مردی از مرد دیگر دوری گزید و ارتباط بین آن دو قطع شد. و هیچ کدام قبول نمی کنند دیگری بر گردن او حقی دارد. (۱) 
۲- فقها غالبا در مباحثشان به برائت از مشرکین و کفار و ظالمان نپرداخته اند. اما در برخی از صحبت هایشان این مساله به چشم می آید. بحثی نیز در فقه اسلامی هست مبنی بر اینکه اگر انسانی بخواهد مسلمان شود، واجب است که شهادتین را بگوید، و اگر شهادتین را گفت مسلمان محسوب می شود. اما بحث بر سر این است که آیا لازم است که از سایر ادیان نیز تبری بجوید؟ آنچه که در بین فقهای ما معروف است، عدم لزوم این تبری است. بنابراین اگر خدا و رسولش را دوست بدارد و از سایر ادیان تبری نکند، مسلمان به حساب می آید. حتی اگر نافرمانی کند و گناهکار باشد.(۲) 
۳ - با توجه به نکته ی قبل و با صرف نظر از این که او را مسلمان به حساب بیاوریم یا نه، آیا واجب است که انسان از کفر، کفار، ظلم، و آنها که در حق محمد و آل محمد ظلم کردند، برائت بجوید؟ در این رابطه چهار مفهوم است که باید بین آنها تفاوت قائل شویم: 
 
اول – تولی نسبت به مسلمانان و پیروان محمد و آل محمد 
که واجب است. چون او مسلمان است، دوستدار آنها و یارشان است، به آنها منتسب و داخل در جماعت آنها است. 
دوم- تولی نسبت به غیر مسمانان یا دشمنان آشکار و ظالمان بر حق محمد و آل محمد. 
این نیز واضح است که در نزد همه فقها حرام است. 
سوم- تبری از مسلمانان و و پیروان اهل بیت 
که فقها این را هم حرام می دانند. 
چهارم – تبری از غیر مسلمانان و دشمنان آشکار و ظالمان بر حق اهل بیت 
این محل بحث است. 
بنابراین باید بین «تولی به غیر مسلمان» و «تبری به غیر مسلمان» تفاوت قائل شویم. و این بر خلاف آن چیزی است که برخی فقها به آن قائل هستند. زیرا آنها با «تحریم تولی» و با مفهوم خاص، به وجوب تبری استدلال کرده اند. بله! در نزد ایشان، تولی نسبت به غیر مسلمان، درست نیست. و متون قرآنی و حدیثی هم حرفشان را تایید می کند. که «مومن، غیر مومن را نه دوست دارد و نه با او دوستی می کند...». اما سخن در تولی نیست. 
بحث در این است که ما « تولی» را ترک می کنیم، حالا آیا واجب است که تبری هم بجوییم؟ 
یعنی آیا ما دو چیز داریم: ۱- ترک تولی ۲- اظهار تبری ؟ 
آیا این دو، دو مرحله ی مختلفند؟ یا این که تبری همین است که تولی نسبت به آنان را ترک کنی، از آنان نباشی ، به آنان منتسب نباشی ، تاییدشان نکنی ، کمکشان نکنی، تقویتشان نکنی و یاریشان نرسانی...همین که این مفاهیم، محقق شد تبری هم محقق شده است و نیاز به مرحله ی دومی نیست. 
این موضوع بسیار مهمی است. نسبت تولی و تبری چیست؟ آیا نسبت دو امر عدمی و وجودی است؟ به این معنی که تبری، همان عدم تولی است. یا این که نسبت دو امر وجودی است؟ به این معنا که ترک تولی تحقق تبری را موجب نمی شود. بلکه لازم است امر اضافی دیگری نیز وجود داشته باشد و آن امر که محقق شد تبری نیز محقق می شود. 
ظاهر آیات و روایات به ما می گویند آنچه مطلوب است قطع ارتباط است. و این همان معنای لغوی «برائت» است. بنابراین معنای تبری جستن از ظالمان به حق محمد و آل محمد این است که ارتباطت را با آنها قطع کنی، با آنها دوستی نکنی، دوستشان نداشته باشی، یاریشان نرسانی، تاییدشان نکنی و به هیچ شکل از آنها حمایت نکنی و از این قبیل... 
اما متون دیگری نیز هست که ظاهر آنها می گوید مطلوب بیش از این است. یعنی باید نسبت به دشمنان دشمنی بورزی و از آنها تنفر داشته باشی. و این همان معنای «بغض در راه خدا» است که به معنای دشمنی کردن با دشمنان است که در متون زیادی به آن اشاره شده است. تو باید دشمن آنها باشی. زیرا عملی که آنها انجام داده اند سزاوار بیشتر از قطع رابطه و دوستی است. و از همین رو خیلی ها فقط به ترک دوستی با دشمنان محمد و ال محمد اکتفا نکرده اند بلکه دشمنی با آنان را نیز ضروری دانسته اند. 
۴- تمام اینها در اصل برائت و موالات است. اما برائت چیزی است و اظهار برائت و اعلام آن چیز دیگری. تو از زید تبری می جویی و با او قطع رابطه می کنی و از او دور می شوی، همین یعنی برائت. یا به خاطر منکری که انجام داده است با او دشمنی می کنی و از او برائت می جویی، خب! همین صدق برائت می کند. پس ضروری نیست برای صدق برائت، آن را در مقابل مردم اعلام کنی. یا آن برائت را با زبان و گفتاری خاص، بیان کنی. زیرا اگر تولی و تبری را «دوستی و دشمنی»بدانیم، از افعال قلوب محسوب می شوند. پس اگر برائت را دشمنی کردن بدانیم، هیچ کس نمی گوید که باید لیستی طولانی را دستمان بگیریم و هر روز نام نمرود، فرعون، هامان، قارون و دیگران را ببریم و دشمنی مان را نسبت به آنها اعلام کنیم! 
بنابراین، امت با چنین برائتی سر نمی کند. بلکه با برائتی سر می کند که به معنای دشمنی پنهان است نسبت به آنچه که این دشمنمان انجام داده اند. یا به عبارتی «دشمنی اجمالی» در مقابل «دشمنی تفصیلی» و یا «دشمنی عنوانی» در مقابل «دشمنی شخصی». و هیچ کدام از فقها نیز ابراز این دشمنی را حرام ندانسته اند. برای مثال ما خیلی وقت ها فراموش می کنیم که برائتمان را نسبت به دشمنان رسول خدا- از قریش و امثال آن - ابراز کنیم. در حالی که آنها مصداق بارزی از دشمنی با شخص رسول خدا صلوات الله علیه و آله هستند. مانند ابی لهب و ابی جهل و...با این حال هیچ فقیهی این عدم ابراز ما را حرام نمی داند. بله! اگر تحقق برائت منحصر به اعلان آن و ظهور آثارش باشد، لازم می شود اظهارش کنیم. اما نه از باب وجوب اعلام و اظهار برائت. بلکه از باب خود «برائت جستن». 
آیا برائت به معنای سب و لعن است؟ 
نظر آیت الله کمال الحیدری راجع به موضوع برائت (دانلود)
۵- حالا اگر فرض کنیم که در تعریف برائت، اعلان و ابراز ذکر شده است. و یا بگوییم با اینکه در تعریفش، اعلان و ابراز نیامده است، اما اعلان و ابرازش امری واجب است. این همه باعث نمی شود اعلان و ابراز را در یک راه منحصر کنیم. بلکه ابراز برائت از ظالمین به محمد و آل محمد و یا از مشرکین راه های مختلفی دارد و به یکی دو راه ختم نمی شود. مثلا ممکن است یکی بوسیله ی رسوا کردنشان ابراز برائت کند و دیگری بوسیله لعنت آنها، این یکی با تحریک کردن دیگران برضدشان و آن یکی با از بین بردن مذهب آنها و جنگ با اساس تفکرشان و... بنابراین، اگرخواستگاه همه ی اینها دشمنی با دشمنان و تبری از آنها باشد، عنوان برائت بر آنها صدق می کند. 
بله! اگر دلیل خاصی داشتیم مبنی بر اینکه مستحب است یا واجب است روش خاصی را در ابراز لعن به کار ببریم ،( مانند لعن، اهانت، تهمت، هجو و از این قبیل ) آنگاه صحبت در دلیل بود، که اگر صحیح باشد آن دلیل را می پذیریم و آن روش را روشی می دانیم که شارع آن را برای ما مشخص کرده است که اینگونه از کافرین یا ظالمین اعلام برائت کنیم. ولی آنچه در اینجا مطلوب است ابراز کردن بغض، جدایی، قطع رابطه، جنگ و روبه رو شدن با آنها است. و الا خود روش، امری نسبی است که از فردی تا فرد دیگر متفاوت است. وهیچ کس حق ندارد دیگران را وادار کند که روش خاصی را انجام دهند. اما صحبت بر سر ارتباط دادن موضوع به اصل تبری و تولی است. پس باید خوب دقت شود تا امور را با یکدیگر اشتباه نگیریم - چنان که متاسفانه عادت ماست! 
اما نسبت به موضع امام خمینی در اعلام برائت از مشرکین صحبت بسیار است. زیرا باید بدانیم موضع ایشان فتوی است یا حکم ولایی. هر چند که ارجح به نظر من این است که حکم ولایی است و اصول تشریعیه دارد. 
۶ –شخصی مرتکب ظلم، معصیت و یا مانند آن می شود و در همان حال کارهای خوبی هم دارد. مانند ظالم ستمگری که عمل منکر را انجام می دهد اما بسیاری از کارهای خوب و حسنات را نیز انجام می دهد. پس از جهتی که کار خوب انجام داده به خاطر خدا او را دوست می داریم. و از جهتی که کار شر انجام داده به خاطر خدا به او دشمنی می ورزیم.( با توجه به تفسیر برائت به دشمنی) خب! سوال همین جاست. آیا به خاطر خدا او را دوست بداریم یا دشمن؟ آیا عناصر شری که در او هست امکان «دوست داشتن او به خاطر خدا» را، از بین می برد و دیگر نمی شود خوبی های او را ذکر کرد و از نیکی هایش پیش مردم سخن گفت؟ 
برخی فقها قائلند که این امکان را از بین نمی برد. و برخی دیگر بر خلاف آنها، معتقدند از بین می برد. و این که اگر از بین نبرد، معنایش این است که هم دوستیم با او و هم دشمن! 
و این تناقض است. 
این بحث به سوال بسیار مهمی برمی گردد. اینکه «زمانی که شخصی مرتکب ظلمی می شود، آیا مطلوب این است که با خود شخص دشمنی بورزیم و یا با کاری که کرده است؟ یعنی با فاعل فعل دشمنی بورزیم یا با فعل فاعل؟ و دشمنی ورزیدن با فاعل به خاطر دشمنی ورزیدن با فعل است؟» ارزش این سوال چیست؟ 
ارزش این سوال این است که اگر دوستی و دشمنی را از دریچه ی «فعل » نگاه کنیم، به این شکل می شود که «از آنجا که مسلمان است من دوستش دارم و از آنجا که گناهکار است از او بدم می اید» یعنی من در حقیقت « اسلام را دوست دارم و از معصیت بدم می آید». پس مانعی بر سر اجتماعشان نیست. زیرا محبوب و مبغوض ( یعنی همان که باید با او دشمنی بورزیم) در درجه ی اول و به خودی خود، دو عنوان مستقل هستند. 
اما اگر بگوییم «اسلام سبب حب است و نه موضوعش. و معصیت نیز به همین شکل»، معنی اش این می شود که محبوب و مبغوض «شخص فاعل» است. و اسلام او و معصیتش، سبب حب و بغض ما هستند. بنابر این اجتماع حب و بغض امکان پذیر نیست. یعنی نمی توانیم هم او را دوست داشته باشیم و هم از او بدمان بیاید. و این یعنی اگر درخواست می کنم که با مشرکین دشمنی شود، در حقیقت درخواست می کنم با عنصر شرکی که در درون آنهاست دشمنی شود. و من با شرک آنها دشمنم و دشمنی ام با آنها به خاطر شرکشان است. نه اینکه من با خود مشرک، مطلقا و به خودی خود دشمنم و از او بدم می آید. بنابراین با این دید می توانم کافر را به خاطر انسانیت و عمل خوبش دوست داشته باشم و از او به خاطر شرک و ظلمش بدم بیاید. 
پس وقتی متون دینی ما دستور به دشمنی با مشرکان و ظالمان می دهد، در واقع دستور به دشمنی با این جانب از شخصیت آنها می دهد. نه این که دستور دهد تمام رشته های ارتباطی ، دوستی ، قدردانی و محبت را قطع کنیم. به شکلی که حتی اموری که از نظر شریعت اسلام خوب است و آن فرد انجامش می دهد را نادیده بگیریم و اجازه نداشته باشیم او را به خاطر انجام این عمل دوست داشته باشیم. از همین روست که امام علی در عهد نامه ی خود به مالک اشتر، می فرماید: 
« و مهربانی با مردم را پوشش دل خویش قرار ده. و با همه دوست و مهربان باش. مبادا هرگز چونان حیوان شکاری باشی! که خوردن آنان را غنیمت دانی. زیرا مردم دو دسته اند:دسته ای برادر دینی تو ودسته ی دیگر همانند تو در آفرینش می باشند...» (3) 
آنچه که به نظر من درست است، این است که حب و بغض مطلق نیست. اینگونه آن دو را از دو دریچه و به دو لحاظ در کنار هم جمع می کنیم، بدون اینکه مانعی در کار باشد. پس ممکن است که با ظالمی دشمنی کنم و در عین حال نیکی های او را بیان کنم. ( مگر آن که دلیلی خاصی، در حالت خاصی باشد.) دقیقا مانند آن چه که در قرآن کریم وارد شده است. آنجا که خوبی های برخی مسیحیان را در امانت داری بر قنطار و دینار ذکر می کند.(4) و یا آنجا که نیکی های کافری را بیان می کند و با وجود شرک او اخلاق نیک و کرم او را نیز ذکر می کند. 
۷ – اگر از تمام آنچه که گفتیم چشم پوشی کنیم، باید فرق دیگری را نیز قائل شویم. آن هم تفاوت بین آنهایی که بر آل محمد ظلم کردند و بین کسانی که ایمان به خدا و رسولش آورده اند، اما درک نکرده اند که آنچه در صدر اسلام اتفاق افتاد ظلمی بود بر محمد و آل محمد. بلکه آن را اجتهاد می پندارند و یا اصلا برای آنها ثابت نشده که ظلمی اتفاق افتاده است. 
همانطور که اکثر مسلمانان اهل سنت این گونه فکر می کنند. بنابراین بر خلاف آنچه که برخی ادعا می کنند و در مقابل هفته ی وحدت اسلامی، هفته ی برائت را اعلام می کنند، امروز برائت از ظالمان بر محمد وآل محمد مساوی با برائت از اهل سنت نیست. و اگر احتمال اجتهاد و غفلت و جهل در حق آنها که در صدر اسلام بودند، روا نباشد، در حق کسانی که در آینده آمدند رواست. پس ما نباید مفاهیم را با یکدیگر اشتباه بگیریم. و بگوییم دعوت مسلمانان به وحدت و نزدیک شدن به یکدیگر، با مفهوم برائت از کفر و ظلم وغصب منافات دارد. 
به گمانم نکاتی که در این نوشتار به آن اشاره کردیم مفاهیم مختلفی را از یکدیگر تمییز داد. و این همان چیزی است که ضرورت مباحث اجتهادی در این بحث را روشن می سازد. اما همانطور که در ابتدا نیز گفتیم متاسفانه -غیر از برخی سخنان پراکنده - این مساله در نگاشته های فقها، با روشی علمی و اجتهادی بررسی نشده است. بلکه سخنانی که مورد پسند عامه است بیشتر به چشم می خورد. در صورتی که منظور ما بازبینی مفاهیم و تمییز آنها و مشخص کردن نقاط مختلف بحث است. اما بررسی متون و صحبت از آنها احتیاج به بررسی های طولانی دارد که جایش این جا نیست و به زمان دیگری موکولش می کنیم. 
 
پانوشت:
۱ - ر ک مفردات: ۱۲۱ ، تهذیب اللغة ۱۵: ۲۶۹ ،۲۷۱، فرهنگ مقاییس اللغة ۱: ۲۳۶ ، ۲۴۶، العین ۸: ۲۸۹ النهایة فی غریب الحدیث ۱: ۱۱۱ المحیط فی اللغة ۱۰: ۲۷۴-۲۷۵، الصحاح ۱: ۳۶ ، مجمع البحرین ۱: ۱۳۱ 
۲ - رک شرایع الاسلام ۴: ۱۸۵-۱۸۶ و قواعد الاحکام ۳: ۲۹۸، ۵۷۵  




نظرات کاربران