«مولوی قمرالدین! یادتان هست که من آمدم به مسجد شما؟ به شما گفتم که بین دوازده ربیع که شما جشن می گیرید و هفده ربیع که ما، این پنج روز - یک هفته را عید اعلان کنیم. شما هم قبول کردید. یادتان هست؟» مولوی چشمهایش را ریز می کند و به رهبر نگاه می کند. انگار تازه آقا را به جا آورده است. سرش را تکان می دهد و بلند بلند می گوید: - هاوالله...هاوالله...یادمه!
مرتضی مهدوی راد
آیت الله خامنه ای دو نوبت در میان مردم استان سیستان و بلوچستان اقامت داشته و در این دو نوبت کوتاه، تلاش های برای تقریب را صورت داده است. در کتاب «شرح اسم» که زندگی نامه آیت الله خامنه ای در سالهای پیش از انقلاب (1357-1318) است، روایتی از این ماجرا آمده است:
بهانه ساواک این بود که روحانیون تبعیدی شیعیان را دعوت به اتحاد می کنند و ممکن است در ادامه، درگیری هایی میان اینان و سنی ها پدید آید؛ در حالی که آقای خامنه ای از بدو ورود به ایرانشهر در فکر زدودن موانع روانی بین اهل سنت و شیعه بود. از این رو به فکر همکاری مشترک افتاده بود. «ابتدا باب گفت وگو را با یکی از علمای اهل سنت ایرانشهر به اسم مولوی قمرالدین که امامت مسجد نور را به عهده داشت گشودم و به او گفتم: مسئولیت اسلامی ما ایجاب می کند که به آینده اسلام و خطرهایی که آن را تهدید می کند و موانعی که بر سر راه تحقق اهداف آن قرار دارد بنگریم. همه مسلمانان با صرف نظر از وابستگی های مذهبی خود در این آینده نگری مسئولیت سنگینی بر دوش دارند. اما در مقابل اگر تمام همت خود را صرف برملا کردن اشتباهات گذشته کنیم و در کتاب های گذشتگان در پی کشف موارد اختلاف باشیم، جز تشدید خصومت ها و به هیجان آوردن احساسات، نتیجه ای دربر ندارد؛ و این نه مصلحت اسلام است و نه مسلمانان.»
آقای خامنه ای به مولوی قمرالدین گفت که این نه به معنی قطع ارتباط ما با گذشته است؛ چرا که وجود فکری و اعتقادی ما، به گذشته پیوند خورده، اما همکاری با یکدیگر باید بر بنیاد نگاه به آینده باشد. وی در دیدارهای بعدی خود با دیگر علماء سنی همین مقوله را یادآوری می کرد که بعضاً می پذیرفتند و دیدگاه آقای خامنه ای را تحسین می کردند.
گام دیگری که وی در ایجاد زمینه مشارکت میان شیعیان و اهل سنت برداشت برپایی جشن در روزهای 12 تا 17 ربیع الاول بود. روز نخست را اهل سنت و روز بعدی را اهل تشیع تاریخ تولد پیامبر اسلام(ص) می دانند. با علماء سنی به توافق رسید که جشنی مشترک برپا کنند. (شرح اسم: 90-589)
رضا امیرخانی هم در یادداشت های شخصی خود از سفر رهبر معظم انقلاب به استان سیستان و بلوچستان در سال 1381 که در قالب کتاب «داستان سیستان» منتشر شده، خاطره این ماجرا را از زبان رهبری چنین بیان می کند:
«مولوی قمرالدین! یادتان هست که من آمدم به مسجد شما؟ به شما گفتم که بین دوازده ربیع که شما جشن می گیرید و هفده ربیع که ما، این پنج روز - یک هفته را عید اعلان کنیم. شما هم قبول کردید. یادتان هست؟»
مولوی چشمهایش را ریز می کند و به رهبر نگاه می کند. انگار تازه آقا را به جا آورده است. سرش را تکان می دهد و بلند بلند می گوید:
- هاوالله...هاوالله...یادمه!
آقا لبخند می زند و ادامه می دهد:
- بعد مشکلی پیش آمد. قرار گذاشتیم اما متأسفانه خورد به سیل... یادتان هست؟ بعد رو می کند به جمعیت که بله! من و مولوی قمرالدین از فردایش افتادیم به کمک به سیل زدگان. من از دوستانم در تهران و مشهد و سایر شهرها کمک می گرفتم و با کمک همین مولوی قمرالدین در ایرانشهر و نیک شهر توزیع می کردیم کمک ها را...
مولوی سر تکان می دهد و اشک توی چشم های این پیر تکیده جمع می شود. انگار او هم دوباره آقا را دیده است. جوان لاغراندام تبعیدی را...
حالا می فهمم که مردم چرا محبت کسی را در دل جای می دهند. مردم نه فریفته ی قدرت می شوند و نه گرفتار هیبت. محبت از دروازه های بزرگ قدرت، دل را فتح نمی کند، بل از پنجر ه های کوچک ضریح خدمت متواضعانه گذر می کند... در حافظه ی تاریخی مردم، کمک یک جوان لاغراندام تبعیدی به سیل زده ها بیشتر ماندنی است تا آمدن حتی یک ره بر مملکت...
امیرالمؤمنین در اوصاف مؤمن در خطبه ی همام می فرماید: «یمزج الحلم بالعلم، و القول بالعمل» [صبر و علم را تؤامان داراست و سخن را با عمل همراه کرده است] (داستان سیستان، ص 69 و 70)