در حال بارگذاری ...

ابن نبی در تلاش است تا نظریه خودش را با روش معادلات ریاضی بیان کند. و مدام در پی این است که برای اثبات و توصیف نظریه اش از روشی کمک بگیرد که نام آن را «روش تحلیل شیمیایی» می گذارد.

* زکی میلاد 

مترجم :س. اقدامی

 
مالک بن نبی، از نظر روش و مکتب فکری جزو برجسته ترین متفکران معاصر جهان عرب به حساب می آید. او معیار، نمونه و واحد اساسی برای بررسی و تحلیل مسائل و مشکلات دنیای اسلام را «تمدن» می داند. و آن را موضوع تمام زمینه های فکری و مطالعاتی اش قرار داده است. موضوعی که در تمام سخنان، کتاب ها و تالیفاتش به آن می پردازد و از آن به عنوان «مشکلات تمدن» یاد می کند. 
 
زمانی ابن نبی، از این مساله پرده برمی دارد که به تفاوت بین خودش و «ابن خلدون» می پردازد. بدین شکل که ابن خلدون، در تحلیل تاریخی و تمدنی اش، «دولت» را واحد مطالعاتی و شاخص بررسی می داند. اما او در روش تحلیلی اش، اساس و منشاء را «تمدن» قرار می دهد. خود ابن نبی این گونه می گوید: 
 
«در آثاری که از ابن خلدون به جا مانده است، ما جز نظریه ی پیشرفت دولت، چیز دیگری را نمی بینیم. در حالی که بهتر بود در نظریه اش از پیشرفت تمدن صحبت می کرد. که در این صورت، نظریه اش از ارزش و غنای دیگری – غیر از ارزش حال حاضرش - برخوردار می شد. و با توجه به نبوغی که از ابن خلدون سراغ داریم، می دانیم که او توانایی این را داشت که این پیشرفت را در شکل و صورتی مستقل و قائم به ذات ترسیم کند.» 
 
ابن نبی در یکی از مشهورترین متونی که در آن، تمدن را معیار و واحد اصلی در تحلیل مشکلات می داند و ریشه مشکلات هر ملتی را در تمدنش می بیند، این گونه می گوید: 
«ریشه مشکل هر ملتی، تمدن آن ملت است. تا زمانی که ملتی با تفکرش، انسانیت را پایه گذاری نکند و تا زمانی که در فهم عوامل سازنده و ویران کننده ی تمدن ها اندیشه نکند، نمی تواند مشکلاتش را بفهمد و به حل آن بپردازد. و از سپیده دم قرن ها تا آخر زمان ها، تمدن های معاصر، تمدن های ریشه دار در سیاهی دیروز و تمدن های فردا، همگی عناصری در حماسه ی انسانی هستند.» 
 
و بر همین اساس است که ابن نبی، ریشه ی تمامی مشکلات جوامع عربی و اسلامی را در«تمدن» جست و جو می کند. و هر مشکل بزرگ و کوچکی - از مشکلات فرهنگی و سیاسی و تربیتی گرفته تا مسائل سیاسی و اقتصادی و حتی نظام و نظافت را به «مشکل تمدن» ربط می دهد. و آن را ریشه و اساس تمامی مشکلات می داند. و این گونه می پندارد که تمام معضلات، از تمدن تاثیر گرفته اند و از آن نشات گرفته اند و به آن مربوط می شوند. 
 
در واقع، ابن نبی با این شیوه فکری این نکته را می خواهد گوش زد کند که در مسائل و مشکلات باید بین اصل و فرع تفاوت قائل شد. و به کشف و رفع مشکلات فرعی مشغول نشد و از اصل غفلت نکرد. و توجه و همت را بر اصل متمرکز کرد. و این روش است که می تواند در برخورد با مشکلات جهان اسلام و درمانشان، روشی سودمند و موثر باشد. 
 
بعید نیست که ابن نبی از نظرات برخی متفکران غربی معاصر استفاده کرده باشد. کسانی که پیش از او به این روش توجه داشتند. 
 
خصوصا از دو متفکری که به مطالعه فکری و تاریخی تمدن ها پرداخته اند. یعنی متفکر آلمانی : اشپلینگر (1880 – 1936 م) - نویسنده کتاب انحطاط غرب. و مورخ انگلیسی : آرنولد توین بی (1889 – 1975 م) – نویسنده ی کتاب «تحقیقی در تاریخ» اما برای بررسی این روش در نظر اشپلینگر، می توانیم به نوشته های او رجوع کنیم. آنجا که می گوید: «اگر می خواهیم مدلی را کشف کنیم که به ما سرنوشت تمدن غربی را تمام و کمال نشان دهد باید در ابتدای امر و به شکل کامل و درست، بدانیم تمدن یعنی چه؛ و چه رابطه ای با زندگی، روح، طبیعت و فکر دارد. و مظاهر آن چه شکل و شمایلی دارند. 
 
و اما توین بی؛ وی می گوید: «جوامع از نظر زمانی و مکانی، از دولت های قومی، دولت های کشورهای مستقل و یا هر جماعت سیاسی دیگری وسعت بیشتری دارند. لذا عرصه های منطقی تری برای مطالعات تاریخی هستند. بنابراین این جوامع – و نه دولت ها – هستند که واحدهایی اجتماعی به حساب می آیند که پژوهشگران تاریخ، باید به آن ها بپردازند. 
 
این قسمت ها پرده از این موضوع برمی دارد که چرا ابن نبی بدین شکل و بدین روش به مساله تمدن می پردازد. روشی که نشانه های منحصر به فردی به تفکر او داده است که محقق را به این وامی دارد که تفکر او را مورد بررسی توجه قرار دهد. 
ابن نبی ، نظریه اش را نظریه ای قطعی ، ثابت و نهایی می داند. و با این دیدگاه، نظریه اش را پیش می برد. سخنان خود او حرف ما را تایید می کند. او در کتاب «تاملات» پس از این که ترکیب معروفش را مشخص می کند ( تمدن : انسان+ خاک+وقت) می گوید : «و از این ترکیب نهایی، می توانیم نتایج نظری مختلفی بگیریم: اول اینکه، اساسا تمدن، انباشت تولیدات تمدنی نیست؛ بلکه برپایی ترکیبی اجتماعی است که فقط از سه عنصر تشکیل شده است. فرقی هم نمی کند که تمدنی پیچیده، مانند تمدن قرن بیستم باشد.» 
 
این سخنان، همچنین بیانگر این مساله است که ابن نبی در تلاش است تا نظریه خودش را با روش معادلات ریاضی بیان کند. و مدام در پی این است که برای اثبات و توصیف نظریه اش از روشی کمک بگیرد که نام آن را «روش تحلیل شیمیایی» می گذارد. 
همچنین می توانیم بفهمیم که ابن نبی از دهه ی چهل تا به الان در نظریه اش هیچ تغییری نداده است. یعنی نظریه او از دهه ی چهارم قرن بیستم - زمانی که در کتاب «شروط نهضت» آن را بیان کرد - تا به امروز، هیچ نوگرایی و پیشرفتی را شاهد نبوده است. گویا نظریه ای ثابت، قطعی و نهایی است. 
 
با آن که ابن نبی تا این درجه، به نظریه اش قطع و اطمینان داشته است، اما باز هم نباید به آن صفت قطعی، یقینی و نهایی بدهد. زیرا این روش، معمولا نزد پژوهشگران و محققان حوزه علوم انسانی و علوم اجتماعی، روش خوب و پسندیده ای نیست. و اصلا این روش به نفع خود نظریه هم نیست و به آن ضربه می زند. زیرا آن را مانند نظریات علوم ریاضی و طبیعی قرار می دهد. و از حرکت و پیشرفت و اثرگذاری به دور می کند. 
 
 
البته این اولین باری نیست که ابن نبی نظریه ای می دهد و آن را قطعی و حتمی می داند. برای مثال، زمانی که از عناصر چهارگانه ی فرهنگ صحبت می کند، این عناصر را همه ی عناصر شکل دهنده فرهنگ می داند. 
 
بنابراین، به طور کلی می توانیم بگوییم که این قطعیت نهایی، یکی از شاخصه های تفکر و نظریه پردازی ابن نبی است. 
 
از طرف دیگر، با این که چهل سال از فوت ابن نبی می گذرد و با این که نظریه او – خصوصا در جهان عرب – مورد توجه و اهتمام بوده است ، این نظریه از زمانی که در دهه ی پنجاه مطرح شد، تا به امروز به حال خودش باقی مانده است. یعنی نه تغییر و تحولی داشته است و نه نوگرایی و پیشرفتی. نه از لحاظ کیفی و نه از لحاظ کمی. نه در عرض و نه در طول. نه در عرصه تحلیل و نه در عرصه نقد... و تا به امروز، به همان حال باقی است: ساکن و بی حرکت. 
 
شاگردان و پیروان ابن نبی هم که پس از او آمدند و نیز محققان، دانشگاهیان، الجزائری ها و عرب ها به شکل مناسبی با این نظریه روبه رو نشدند. به گونه ای از حد شرح و تعریف فراتر نرفتند و در ستایش و تکریم ماندند و فقط به دفاع و تایید این نظریه پرداختند. و این شیوه در دراز مدت به سود این نظریه نیست. و با مرور زمان به این نظریه ضربه می زند و آن را از عنصر تاثیرگداری و حرکت به دور می کند و در توقف و جمود فرو می برد. 
 
کسانی که با این نظریه، آشنایی دارند می دانند که پس از ابن نبی هیچ کس اقدامی برای تحول این نظریه نکرد. نه برای تکمیلش کاری شد و نه برای تغییر و کارآیی اش. نه کسی آمد که در صورت و دیدگاه آن تغییر و تحولی ایجاد کند و نه کسی پیدا شد که افق و ابعاد جدیدی به این نظریه ببخشد. و خلاصه در این نظریه، از هیچ جهتی تحولی ایجاد نشد. 
 
از نظر تاریخی نیز پس از ابن نبی، این نظریه شاهد صورت و مرحله جدیدی نبوده است. مرحله ای که باعث انتقالی در مسیر این نظریه شود. به شکلی که ما بتوانیم آن را مرحله ای جدید در تاریخ پیشرفت این نظریه بدانیم. و این اتفاق تا به امروز رخ نداده است. و این نظریه ، فقط در چهارچوب ابن نبی شناخته می شود و بس. 
 
البته این مشکل، فقط مربوط به نظریه ی ابن نبی نیست. بلکه مشکل عموم نظریاتی است که در جهان معاصر عرب وجود داشته است و وجود دارد. و این مساله ، فرصت حیاتی و بزرگی را در مسیر نظریه پردازی از بین می برد. فرصت پیشرفت و تازه شدن، که به سبب حالت جمود و عقب ماندگی از بین می رود. 
 
در اینجا به برخی نکات می پردازیم که لازم است به آن توجه داشته باشیم: 
 
1- آنچه که در کلام ابن نبی قابل توجه است، عدم تناسب و توازن کمی و کیفی در عناصر سه گانه ی تمدن است. عناصری که نامش را «کلیات ثلاثه» می گذارد. مثلا وقتی به عنصر «انسان» می رسد ؛ کلام از نظر کمی وسیع است و از نظر کیفی نیز قوی و منسجم. اما وقتی از دو عنصر «خاک» و «وقت» صحبت می کند، بر عکس آن است. یعنی از نظر کمی موجز و خلاصه است و از نظر کیفی هم قوی و منسجم نیست. 
 
و کسی که به این عناصر سه گانه مراجعه کند، به وضوح می بیند که «ابن نبی» در صحبت از «انسان» ، تلاش زیادی کرده است. و خصوصا در تفکرات فرهنگی و عناصر تشکیل دهنده آن، دست به ابتکارات و نوآوری هایی نیز زده است. اما همانطور که گفته شد، زمانی که از دو عنصر «خاک» و «وقت» صحبت می کند، به نظر نمی رسد که تلاش و کوشش چندانی به خرج داده باشد. و به عبارتی، طرحی کلی، معمولی و خالی از ابتکار و نو آوری را ارائه داده است.
 
صحبت ابن نبی در باره ی «خاک» ، بیشتر حول مشکل «بیابانی شدن پی درپی مناطق کشاورزی» در سرزمین های عربی است. اما در باره ی نقش خاک، در ساخت و شکل گیری تمدن، دیدگاهی جامع و کامل ارائه نمی دهد. و مشغول به همین گونه تشریح است سخنان او در باره ی عنصر «وقت». که صحبت از اهمیت وقت می کند و از اینکه چگونه در زندگی ما به هدر می رود...اما دیدگاه جامع و منسجمی از تاثیر «وقت» ، در ساخت و شکل گیری تمدن ، ارائه نمی دهد. 
 
به بیانی دیگر مطالب ابن نبی در بررسی دو عنصر «خاک» و «وقت» ، از ناحیه کمی و کیفی ، متناسب با مساله بزرگ «تمدن سازی» نیست. و از چنان جامعیت و کیفیتی برخوردار نیست که در سطح موضوع مهمی چون «تمدن سازی» مطرح شود. و گویا اصلا ربطی به این موضوع ندارد. 
 
2- چیزی که در این نظریه برای من خیلی قابل توجه است ، به کار بردن کلمه ی «خاک» است. کلمه ای که از آن استفاده میکند و بسیار هم بر آن تاکید می ورزد و حتی حاضر نیست هیچ تغییر و تبدیلی در آن به وجود آورد. 
 
به گمانم این انتخاب از روی دقت و تعمد بوده است تا از به کار بردن کلمه ی «ماده» خودداری کند. و کلمه خاک را بر آن ترجیح دهد. و بدین ترتیب از دوگانگی ها و اشتباهاتی که با به کار بردن واژه ی «ماده» به آن دچار می شود ، دوری کند.
 
و از آنجا که کلمه «خاک» چندان پیچیده نیست و از این رو چندان نیز تکامل نداشته و سادگی خودش را حفظ کرده است، در نظر ابن نبی، انتخاب درستی است. تا با آن دقیق تر بشود در باره این مساله اجتماعی صحبت کرد. 
 
می توان گفت ابن نبی واژه جدیدی را به «ادبیات تمدنی» عربی معاصر اضافه کرده است. و در واقع بعد تمدنی وسیعی به این واژه داده است. که تا به امروز از این مقدار اهمیت برخوردار نبوده است. نه در زبان عربی و نه در ادبیات عربی قدیم و جدید. 
 
اما وقتی که این واژه را بررسی می کنیم ، نه دقت زبانی و بیانی لازم را در کاربرد آن می بینیم، و نه دقت مفهومی لازم را که باعث شود به افق تمدنی وصل شود و حلقه دلالتی وسیعی باشد که در همه زمان ها و مکان ها و در بین جوامع و فرهنگ های مختلف وجود داشته باشد. و یا اینکه به تجربه پی در پی و دراز مدتی در تاریخ انسانی وصل باشد. 
 
آنچه که کلام ما را تایید می کند و قابل توجه است این است که ما در بسیاری از آیات قرآن کریم با این واژه برخورد می کنی ؛ اما با مفهوم و معنایی، غیر از آنچه مد نظر ابن نبی است وغیر از آنچه که ما را بدان راهنمایی می کند. 
 
به این شکل که فقط در پانزده آیه مکی و مدنی است که واژه ی «تراب: خاک» در معنای «انسان» به کار رفته است. که در واقع ، در معنای «خلق انسان از خاک» استفاده شده است. اما در باقی آیات قرآن، این واژه در غیر از معنای مورد نظر ابن نبی به کار رفته است. 
 
در معیارهای لغوی در مواردی که لفظی در قرآن استعمال شده است استعمالات قرآنی بر دیگر استعمالات مقدم است. کلمه ی «خاک» نیز از استعمالات قرآنی است که در پانزده آیه در معنایی یکسان به کار رفته است. و این یعنی ، این کلمه از استعمالات قرآنی است. که این نیز یعنی این جهت استعمال بر باقی جهات اولویت دارد. 

 

 

  




نظرات کاربران