نوع نگاه به عمران و آبادانی در پیشبرد انسان و شکل دادن به جامعه و مدنیت انسان تاثیر می گذارد. در قرآن هم صراحتا دستور خداوند به عمران و آبادانی زمین آمده است. بنابراین زمین از منطق اسلامی محل ظرف مکانی وقوع است که در تفاعل با انسان است و خروجی این تعامل و تفاعل ابعادی تمدنی را برمی سازد و بخش هایی از تمدن را شکل می دهد.
متاسفانه در ایران کم اند افرادی که روی اندیشه های مالک بن نبی کار کرده باشند. از معدود اساتیدی که این مهم را انجام داده، حجت الاسلام و المسلمین احمد مبلغی رییس دانشگاه مذاهب اسلامی و رییس مرکز پژوهش های اسلامی مجلس شورای اسلامی است. ایشان معتقد است که افکار بن نبی می تواند به حل بسیاری از مشکلات امروز جهان اسلام کمک کند. متن زیر حاصل گفتگوی ما با ایشان است:
مالک بن نبی سه عامل «انسان، زمین، زمان» را برای تمدن سازی برمی شمرد. لطفا توضیح بدهید که منظور وی از این سه عامل چیست؟
تمدن بر محور انسان می چرخد و بدون انسان تمدن معنا پیدا نمی کند. تمدن «برای» انسان است و «از» انسان و «با» انسان. بنابراین قراردادن انسان به عنوان عامل تمدن از سوی ایشان کاملا مفهوم است و از این جهت با سایر نظریات تمدنی همسوست.
بعد ایشان عنصر «زمین» را اضافه می کند. اصولا تمدن به دو بعد زمانی و مکانی نیازمند است. هر دو ظرف هستند برای تمدن. ظرف مکانی را با تعبیر «زمین» به کار می برد.
به نظر من اهمیت این که ایشان به جای تاکید بر مکان های جزئی، تعبیر «زمین» را به کار می برد در دو چیز است: 1- اصولا ظرف مکانی برای تمدن صرفا به معنای ظرف محل وقوع آن نیست. بلکه زمین ظرف محل استقرار و شکل گیری و بقاست که با تمدن تفاعل می کند. یعنی در یک تعامل سازنده و معنابخش و شکل دهنده قرار می گیرد.
اگر بخواهیم به ادبیات دینی برگردیم هم همین طور است. در ادبیات دینی زمین محل عمران و آبادانی است. زمین صرفا محل وقوع نیست. مثلا در کرات دیگر اشیایی وارد می شود و این اشیا تفاعلی با زمین ندارند. در حالی که زمین محل عمران و آبادانی است و عمران بخشی از تمدن است.
نوع نگاه به عمران و آبادانی در پیشبرد انسان و شکل دادن به جامعه و مدنیت انسان تاثیر می گذارد. در قرآن هم صراحتا دستور خداوند به عمران و آبادانی زمین آمده است. بنابراین زمین از منطق اسلامی محل ظرف مکانی وقوع است که در تفاعل با انسان است و خروجی این تعامل و تفاعل ابعادی تمدنی را برمی سازد و بخش هایی از تمدن را شکل می دهد.
از طرف دیگر همین زمین قابلیت افساد در آن را هم دارد که در ادبیات دینی به آن اشاره شده است. این نشان می دهد که خود زمین فراتر از این که ظرف مکانی وقوع است می تواند فسادپذیر باشد. این فساد می تواند بازتاب پیدا کند در انسان. بنابراین اینکه چه نوع نگاهی به زمین داریم و چه رفتاری نسبت به آن داریم، جنبه تمدنی پیدا می کند. پس اصولا تمدن منهای زمین و پذیرش های زمین نسبت به فعالیت انسان و بازتاب های این پذیرش ها، تمدن معنا و مفهوم پیدا نمی کند.
2 – اصولا زمین را باید به ماهو زمین درنظر بگیریم که از واحدهای کوچک که از شهرها و مدنیت های بزرگ شروع می شود و تکامل پیدا می کند تا به کل زمین می رسد. در ادبیات دینی گویی کل زمین برای انسان به عنوان یک مولفه اساسی حیات بخش، معنابخش و انسان ساز مطرح است.
بنابراین شاید دلیل اینکه ایشان واژه «ارض» را به کار برده و از مکان های خاص فراتر رفته و به زمین به ماهو زمین پرداخته است، خاستگاه آن در ادبیات دینی است.
به علاوه اینکه الان تمدن ها در سرزمین خاصی نیستند. بلکه آثار تمدنی آنها به سرزمین های دیگر هم تسری پیدا می کند.
پس منظور ایشان ویژگی های جغرافیایی زمین نیست؟
از این فراتر می رود و به جنبه های تفاعلی دو طرف می پردازد. طبعا بخشی از وضعیت های آب و هوایی و جغرافیایی هم موثر است ولی ایشان صرفا بر این ویژگی ها تمرکز نمی کند و از این فراتر می رود.
مثلا رابطه انسان با طبیعت؟
طبیعت هم باز همه آن چیزی که می تواند به زمین مرتبط باشد نیست. زمین فراتر از طبیعت است. اصولا زمین محل حیات انسان است و بدون آن حیات معنا ندارد و وضعیت پذیری های زمین در شکل دادن به حیات و افکار انسان نقش دارد. ولی صرف تعامل انسان با طبیعت نمی تواند واقعیت تمرکز بر مولفه زمین را برساند.
چون زمین 1 - «در آن» فعالیت های انسانی انجام می گیرد. 2 - «بر آن» و 3 - «نسبت به آن». باید همه اینها را در نظر گرفت.
اما در مورد مولفه زمان. باید بدانیم که زمان مثل مکان بستر وقوع است. اما فراتر از این زمان محل شدن انسان هم هست. شدن و تکامل انسان با گذشت زمان معنا پیدا می کند. تکامل معنوی انسان هم با گذشت زمان معنا پیدا می کند. اصولا زمان عامل تکامل هست. مثلا در ادبیات دینی هست که اگر شما 40 روز عبادت کنید تکامل پیدا می کنید. اینطور نیست که فرد یک دفعه تکامل پیدا کند.
«شدن» دو وجه دارد: شدن فرد و شدن جامعه. شدن جامعه از اول که جامعه ای مدنی با جنبه های تکاملی نبوده و هرچه جلوتر می آید تکامل بیشتری پیدا می کند. علم او بیشتر می شود و این علم قدرت تسخیر او را بیشتر می کند. این تسخیر وضعیت های جدید و اقتضائات جدید ایجاد می کند. این اقتضائات جدید به انسان بازمی گردد و انسان را بازتعریف می کند. این انسان بر اساس آنچه به دست آورده در طبیعت وضعیت هایی را ایجاد می کند و ... این وضعیت طرفینی ادامه پیدا می کند و خروجی اش این می شود که تمدن تحول پیدا می کند. تمدن شدن های جدید پیدا می کند. چون انسان علیرغم اصول ثابت، وضع ثابتی ندارد، تمدن نیز وضع ثابتی ندارد و تغییر و تکامل پیدا می کند.
تمدن های دینی هم تکاملی بوده اند. دین اسلام دین ثابتی است ولی وقتی این دین به جامعه می آید به تناسب وضعیت جامعه و به فراخور اوضاع و احوال آن، نوع ظهور و حضور آن در جامعه تغییر پیدا می کند و با جامعه تفاعل می کند.
لذا جامعه در حال شدن است و تمدن هم که امری انسانی است در حال شدن است. بنابراین اصلا معنا ندارد که تمدن را بدون زمان فرض کنیم. چون تمدن همیشه بعدی زمانی دارد.
بنابراین به نظر من سه عاملی که ایشان در بحث تمدن دخالت داده، عوامل معقولی است.
ایشان تمدن مطلوب را تمدنی می داند که در آن بین عقل و روح توازن باشد. بر این اساس تحلیلی از تاریخ اسلام هم ارائه می کند. منظور از توازن بین عقل و روح دقیقا چیست؟
مقصود ایشان این است که ما یک خصلت هایی داریم که طبیعتا فردی هستند ولی وقتی جمعی تشکیل می شود، برآیند این خصلت ها در جامعه وضعیت های اجتماعی متناسب با خود را ایجاد می کند. این خصلت ها معنوی و روحی است. حب و بغض ها، انگیزه ها، جنبه های اخلاقی و... شاید ایشان روح را به نفس هم تعبیر می کرده است.
جایگاه دیگر جایگاه عقل است. به عنوان ابزاری برای اندیشیدن. حتی حیله گری هم ناشی از تعقل است. یعنی هرنوع حسابگری و هرنوع راهکاریابی.
پس روحیات بخشی از انسان است و عقلیات بخشی از انسان. به نظر او باید توازنی بین این دو ایجاد شود. عقل تنها یک جامعه حسابگر که ولو با جنبه های روحی سازگار نباشد بوجود می آورد. روح تنها هم یک جامعه صرفا روحانی بدون اندیشه و تعقل ایجاد می کند که این جامعه هم مسیر مردگی را خواهد پیمود.
از نظر ایشان برای تمدن مطلوب هر دو اینها لازم است. کنار گذاشتن یکی به نفع دیگری و یا زیادت یکی بر دیگری باعث میشود که تمدن مطلوب شکل نگیرد.
تعریف ایشان از روح و عقل تعریف خاصی است. در نگاه های فلسفی میان روح و نفس تفکیک قائل می شوند. عقل را بخشی از نفس به حساب می آورند. اما نگاه بن نبی متفاوت است.
اگر بخواهیم به کمک ایشان بیاییم، می توانیم به آیه «ان الله یامر بالعدل و الاحسان» اشاره کنیم. عدل حاصل اندیشیدن و تعقل است. احسان جنبه های عاطفی انسان را دربرمی گیرد. تمدن اسلامی عدل گرای تنها و احسان گرای تنها نیست. باید هر دو در کنار هم باشد.
به نظر شما افکار بن نبی امروز چه کمکی می تواند به ما بکند و چه حرف جدیدی برای ما دارد؟
اهمیت بن بنی در این است که به یک نوع تمدن خوداتکای دینی معتقد بوده است. اندیشه های او هم برآمده از یک تفکر طولانی مدت او بوده است. به همین دلیل مخاطبان را به تامل وامی دارد. خیلی ها به سمت ایشان جذب شدند و کنفرانس های خیلی زیادی گرفتند.
دو نوع برخورد با افکار ایشان شکل گرفته. یکبار به سمت ایشان رفتند تا ببینند چه می گویند. یکبار به سمت ایشان رفتند با تحلیل ها و داده های از پیش که ایشان را با نگاه جدیدتر و منظومه ای تری دیدند. در واقع اینها نوتحلیل گرایان نسبت به وی بودند.
او ادبیات ویژه ای دارد و تقسیم بندی های خاصی دارد. اصولا تقسیم بندی در مطالعات علمی راهگشاست. درست است که بعضی کلمات ایشان نامفهوم و مبهم است اما یک سهولتی در افکار ایشان هست و این به دلیل تقسیم بندی بودن آن است.
ادبیات ایشان سعی شده به دین نزدیک است. ایشان همچنین یک نوع جامعیتی در ابعاد اجتماعی و تمدنی در افکار ایشان وجود دارد.
از همه اینها بگذریم مجموعه افکار و شخصیت ایشان جاذبه های خاص بالفعلی را در جامعه اسلامی دارد. اگرچه الان مدتی است توجه به ایشان فروکش کرده است. اصولا نگاه های تمدنی مقداری تضعیف شده است. مدتی مسلمانان همه مشکلات را در فقدان تمدن می دانستند. و چون این مسائل راه به جایی نبرد، یک دست کشی شاید موقت از مباحث تمدنی در جهان اهل سنت شکل گرفته است. الان مباحث تمدنی در میان شیعیان بیشتر از اهل سنت است. مدتی این مباحث در اهل سنت خیلی داغ بود.
مباحث تمدنی مباحث پرلایه ای است که رفتن به سوی آن خروجی های مشخص و دقیقی برای حل مشکلات جامعه ندارد. انسان ها دغدغه دارند و می خواهند مشکلات را حل کنند و وقتی به سمت مسائل تمدنی می روند و سریع نتیجه نمی گیرند، ناامید شده و از این مباحث دست می کشند. البته این خود جای تحلیل دارد که آیا باید با این هدف باید به سمت تمدن رفت یا اینکه تمدن امر بلندمدت تری است.
الان در شیعه توجه به مباحث تمدنی کمی شیوع پیدا کرده است. چه بسا ما هم بعد از مدتی که نتیجه نگرفتیم از این مباحث دور شویم. اصولا چرا ما بعد از مدتی نشاط در بحث تمدنی یک باره به یک بحث بی نشاط فرو می افتیم؟ عیب کار کجاست؟ مگر ما چه نگاهی به تمدن داریم که نمی توانیم از آن استفاده کنیم؟
به هرحال در جامعه اهل سنت مباحث تمدنی نزول پیدا کرده و به تبع آن توجه به ایشان هم کمتر شده است.