در حال بارگذاری ...

و از همین رو مالک بن نبی از فعالیت مستقیم سیاسی پرهیز می کند و به فرهنگ – که ریشه ی درد است - روی می آورد تا عمیق ترین اختلال جهان اسلام را به طور ریشه ای حل کند. و این اختلال ، اختلالی سیاسی – به معنای محدود کلمه – نیست. بلکه در عمق آن ، مشکلی فرهنگی نهفته است. این حقیقتی است که نخبگان فرهنگی هم از آن غفلت کرده اند. و مانند پروانه که گرفتار آتش می شود ، گرفتار وسوسه های عالم سیاست شده اند. و در نتیجه نتوانستند به اصلاحاتی که رویای آن را داشتند ، برسند.

 نویسنده: ابوزید المقری الادریسی 

مترجم: م.س.اقدامی 
 
سال ها پیش از ابن خلدون – حداقل حدود سه قرن پیش از او – اندیشمندانی مانند ماوردی ، غزالی و طرطوشی به این نتیجه رسیدند که مسلمانان عقب مانده شده و پس رفت کرده اند. در طول تاریخ ، متفکران اسلامی برای خروج مسلمانان از این حالت وخیم ، راه حل های مختلفی را ارائه داده اند. برخی مانند ماوردی از توسعه علمی فراگیری صحبت کرده اند ، که برای خیر دین و دنیای انسان برنامه داشته باشد. و یا مانند ابن خلدون ، به نظریه پردازی علمی ، دقیق و عمیق برای بیان فلسفه ی تحولات اجتماعی و سیاسی روی آورده اند. و کوشیده اند تا سنت و قوانین این تحولات را بیان کنند. تعقل بر بحران موجود در حالی رخ داد که احساس رکود و ناامیدی ناشی از فروپاشی بناء عظیم تمدن اسلامی سیطره یافته بود و در این حال بود که احادیث مربوط به فتنه ها و فساد آخرالزمان بار دیگر ضریب گرفتند. امثال طرطوشی و غزالی راه های فردی – که در واقع راه گریز هستند – را برای رهایی از این بحران مطرح کرده اند ، که در تغییر فردی و تزکیه ی صوفیانه خلاصه می شود. 
اما توده ی مردم ، غرق در بدبینی ، جبرگرایی ، بی تفاوتی و جهل بودند. و در رویای مهدی منتظر به سر می بردند. و باوجود اینکه این امت ، میراث دار برخی از مظاهر تمدن بود. اما کم کم آن ها را از دست داد و قدرت تمدنی اش را نیز از دست داد و بر لبه پرتگاه زوال و انحطاط قرار گرفت. 
تا زمانی که با ضربه ی ناپلئون و وحشت طهطاوی پیمان استعمار جدید سربرآورد. آن جا بود که علما و سیاسیون آگاه و روشن بین به حرکت در آمدند. و طرح ها و راه حل هایی را ارئه دادند که البته راه حل هایی ناقص به شمار می رفت. و بیانگر این بود که برداشتشان از مشکلات درست نیست و خوب نتوانسته اند عمق مساله و شاخه های مختلفش را تشخیص دهند. 
تا زمانی که امت به مرحله ی پختگی رسید. و بیداری امت به درجه ای رسید که می توانست فراگیری مشکل و پیچیدگی پدیده را بهتر تشخیص دهد . آنجا بود که افکار و نظریات جسورانه ای مطرح شد . مانند «جامعه ی اسلامی» توسط سید جمال الدین اسدآبادی و یا نظریه ی« آسیایی – آفریقایی » ، توسط مالک بن نبی و از این قبیل... تا آن جا که مکتب «بازسازی تفکر مسلمانان» سربرآورد و از حسن البنا تا حسن الترابی ادامه یافت. و پس از آنها نیز متفکرانی آمدند که به مطالعه ی غرب پرداختند و به بازخوانی میراث فکری اسلامی روی آوردند. در کنار آن نیز در برخی کشورها جریان های اسلامی پاک توانستند پیشرفت های آشکاری را در کارزار مادی و تکنولوژیک پیدا کنند. 
در همین سیاق بود که جریان فکری «مالک بن نبی» پدیدار گشت. که از جهتی زمینه ای برای آگاه سازی جریان اسلامی بود. و از جهتی دیگر ، زمینه ای بود که در تفکر پویا و نهضت محور، برای این نهضت طرح تئوری شود. که به این شکل مطرح می شد: « ریشه ی مشکلات هر ملتی ، مشکل تمدنی است» 
و امروز امت ، پس از ظهور نشانه های بابرکت بهار عربی ، در نقطه ی عطف جدید خود قرار گرفته است. و امروز بیشتر از هر زمان دیگری نیاز مند این گونه تئوری پردازی های پخته و خلاقانه است تا در سایه ی آن به سوی طرح های تجدید تمدنی حرکت کند. طرح هایی که جدید ، پیشرفته و همگام با زمان باشد. 
پرسش سیاست در دیدگاه مالک بن نبی 
چرا واکلاو هاول که شخصیتی فرهنگی بود توانست کشورش چک اسلواکی را در لحظه ای سرنوشت ساز نجات بدهد ، اما محمد خاتمی فرهنگی نتوانست حتی بخش کوچکی از طرح فکری اش را به ثمر برساند؟ نه در طول ده سالی که وزیر فرهنگ بود – که با استعفای اعتراض آمیزش به پایان رسید. و نه درهشت سالی که ریاست جمهوری ایران را به عهده داشت. 
شاید با جواب دادن به این سوال ، بفهمیم چرا کسی مانند « مالک بن نبی » ، از حضور مستقیم در عرصه ی سیاست سرباز می زند و به فعالیت های فکری روی می آورد. کسانی مانند مالک بن نبی ، عبدالوهاب المسیری و یا محمد عابرالجابری می توانند در کسوت شخصیتی فرهنگی ، چیزهایی به امت بدهند که تمام وزیران فرهنگ عرب – با سیاست های محدود و ناتوانشان – از آن عاجزند. و متاسفانه این همه ، به این خاطر است که هنوز شان و منزلت سیاست در بین ما ، پابرجا و استوار نشده است. که ریشه ی این مشکل نیز در این است که منزلت فکر در بین ما منزلت والا و استواری نیست. و شاید همین مسائل بود که مالک بن نبی با نبوغ خودش به آن پی برد و ترجیح داد در عرصه ی اجرایی سیاست و حتی عرصه ی آکادمیک آن ، حضور پیدا نکند. و به جای آن ، اصلاح گر نواقص فکری و عقلی باشد. و به بیداری فرهنگی بپردازد. زیرا می دانست که سیاست صحیح ، در فکر سلیم است. 
خود مالک بن نبی در کلام بسیار زیبایی به این مشکل اشاره می کند: « صناعت سیاست – به معنی خلدونی – تا اندازه ی زیادی به معنای تغییر چهارچوب های فرهنگی است. در مسیری که نبوغ امت را رشد متناسبی بدهد. بنابراین صناعت سیاست در نهایت ، صناعت فرهنگ است. و رابطه ی سیاست و فرهنگ از این سه گانه عبور می کند. به گونه ای که اگر در کشوری از کشورهای جهان سوم ، بخواهیم به سیاست فکر کنیم ، لازم است در همان زمان به نیروهای ناآگاهی نگاه کنیم که غیر فرهنگی هستند. و همچنین به نیروهای آگاهی فکر کنیم که ضد فرهنگ هستند. و هر دو نیرو ، مانند دو نیروی مشترک در محیط جامعه حاضر هستند.» 
و از همین رو مالک بن نبی از فعالیت مستقیم سیاسی پرهیز می کند و به فرهنگ – که ریشه ی درد است - روی می آورد تا عمیق ترین اختلال جهان اسلام را به طور ریشه ای حل کند. و این اختلال ، اختلالی سیاسی – به معنای محدود کلمه – نیست. بلکه در عمق آن ، مشکلی فرهنگی نهفته است. این حقیقتی است که نخبگان فرهنگی هم از آن غفلت کرده اند. و مانند پروانه که گرفتار آتش می شود ، گرفتار وسوسه های عالم سیاست شده اند. و در نتیجه نتوانستند به اصلاحاتی که رویای آن را داشتند ، برسند. 
آیا مالک بن نبی ، تفکر عمیق تری از ابن خلدون جوان دارد؟ کسی که وزش بادهای سیاست ، او را به خود جذب کرد ، اما نهایت آن تلاش هایی بی فایده بود. نکته ی جالبی که در تعبیرات مالک بن نبی هست این است که وی این مشکل را مخصوص جهان سوم می داند. جهانی که از وابستگی و آثار جنایتکارانه ی استعمار در رنج است. و مصداق این کلام دقیق ابن نبی ، این است که اوضاع کشورهای پیشرفته ، دقیقا برعکس ماست. سیاستمدار بر نظامی معرفتی تکیه دارد. و فرهنگیان نیز چهارچوب بندی می کنند. در حالی که در جهان سوم ، سیاست متکی بر احساسات ، فردگرایی و مصالح زودگذر و محدود است. 
اندیشه ی سیاسی مالک بن نبی 
ما در این نوشتار به مهم ترین تفکرات مالک بن نبی اشاره خواهیم داشت. هم به تفکراتی که از ابداعات او به شمار می رود ـ که برای آن تعبیرات خاصی را هم ساخته است. مانند مفهوم « افروآسیایی »، « مشترک المنافع اسلامی » ، « مناسب برای استعمار » و هم به مفاهیم مرسومی - مانند دموکراسی و انقلاب و استعمار - که ابن نبی به آن ها ابعاد تازه و مضامین خاصی بخشیده است. 
ما در این نوشتار به طور فشرده به دو نمونه اشاره خواهیم داشت: 
۱- مفهوم آفریقایی- آسیایی: 
خواستگاه این مفهوم ، فقط نظریه پردازی فلسفی صرف نیست. بلکه مولود جریانات سیاسی میدانی است که قهرمانان سه گانه اش رهبران مشهور بوده اند. یعنی : عبدالناصر، نهرو و سوکارنو. و این نظریه در ۱۹۵۶ در کنفرانس باندونگ ، به کمال خود رسید. 
ابن نبی به این مفهوم و به این کنفرانس ، با دیدگاه محدود سیاسی نگاه نکرده است. و خود را به زد و بندهای هم پیمانی و سود و خسارت ، مشغول نساخته است. بلکه با توجه به خط فکری اش و تفکر تمدن محورش ، به این مساله با دیدی بنیادی نگریسته است. و از دریچه ی تخصصش که ساخت فرهنگ و تمدن امت – به شکل خاص و جهان سوم – به شکل عام است ، به موضوع نگریسته است. 
ابن نبی در این موضوع ، در دو محور اصلی صحبت می کند. بنیادهای اخلاقی و ابعاد فرهنگی. بعلاوه، در عین اینکه از هبوط شخصیت زدگی در سیاست منزجر است و تلاش می کند تا امت را از آن سطح به بالا بکشد اما این بعد را فراموش نکرده و به برخی شخصیت ها استشهاد می کند تا ما را متنبه سازد. مولف به بیان برخی سخنان مسئولین و شخصیت های سیاسی پرداخته است تا از مفهوم آفریقایی – آسیایی دفاع کند. با این وجود ربط این موضوعات به اشخاص ، از سرعمد نبوده است. بلکه توجه ما به افکار است و بس. مفهوم آفریقایی-آسیایی خواستگاهی است که به بخشی از انسانیت می پردازد و سرنوشت آن بخش را تعیین می کند 
الف- چهارچوب درست تفکر آسیایی – آفریقایی 
مالک بن نبی ، این مفهوم را در مسیری پیش می برد که از او انتطار می رود. این مفهوم فقط متعلق به پیمان ها ، معادلات و دعواهای سیاسی نیست. بلکه بیشتر از این هاست. بیداری دنیای بزرگی است که به بندگی گرفته شده و حقوقش پایمال شده است. دنیایی که بیدار شده است تا حق و حقوق بنیادی خویش را مطالبه کند. وی می گوید: « با این همه ، غرب می دید که نیروهای غیراروپایی در میدان تاریخ ایستاده اند. و مشکلات حقیقی ظاهر گشته است و یا با طوفان اخیری که در وجدان انسانی وزیدن گرفته ، موضوعات اساسی کم شده است. طوفانی که در آوردگاه سیاست جهانی وزیدن گرفت. که جنگ جهانی دوم پرده از آن برداشت و سه چهارم انسان ها را لرزاند و به حرکت درآورد. تا برای اولین بار در طول دو قرن پیش به مطالبه حقشان به پاخیزند. حقی از برای آزادی ، از برای کار و از برای نان.» 
او این نقطه ی عطف را ، انقلابی در جهان سوم می پندارد. انقلابی ضد تمام نظم اقتصادی ، سیاسی و فرهنگی تحقیرآمیزی که دچارش شده است: « کنفرانس باندونگ یقینا در نظر کارشناسان سیاست جهانی مهم ترین پدیده ای بود که پس از جنگ جهانی دوم به وقوع پیوسته است. پدیده ای که در درونش ، آتش فشان ها و انفجارهایی را دربرداشت که مستر جان فاستر دالاس در قبرش هم از عواقب آن می ترسید. کنفرانسی که تمام نقشه ها و طرح هایی که برای پیش برد مسیر جهان ترسیم شده بود را تحت تاثیر قرار می داد. همان نقشه هایی که نمونه ی آن در کشورهای عربی به کار گرفته شد....انقلابی در جهان سوم ، بر ضد نظم اقتصادی ، سیاسی و فرهنگی که در قرن نوزده بر اساس مصالح بزرگ و مشخصی ، بنا شده بودند و مسیر جهان بر اساس آن نظم به پیش می رفت. » 
و شاید به خاطر همین آرمان بالا است که با جدایی هند و پاکستان مخالفت شدیدی می کند و در پی آن ، خشم پیروان محمد اقبال و ابی الاعلی المودودی را برمی انگیزد. و شاید همین است که نقد شدید « غازی توبه » و « عبدالسلام یاسین » را برمی انگیزاند. می توان گفت که مالک بن نبی نسبت به آینده خیلی خوش بین بوده است هر چند که در حساب کردن روی دستاوردهای این مفهوم عجله ای نداشته است. او افق نیم قرن آینده را مد نظر داشته. یکی از ناظران غربی در سال ۲۰۰۰ اینگونه می گوید:« کنفرانس باندونگ هیچ نتیجه ی سریعی را در برنداشته است. اما محل اجتماع قدرت هایی بوده است که نقشه ی پیشرفت تاریخ را کشیدند. و دنیایی را که ما امروز در آن زندگی می کنیم را شکل دادند.» 
ب- آگاهی از ابعاد فرهنگی نظریه: 
این بعد مساله ، اصلی ترین بخش در افق فکری ابن نبی است. او از تکرار این نکته خسته نمی شود که تغییرات سیاسی ، اگر فقط صرف تغییر اشخاص باشد و پشتوانه ی آن ، تغییر فکری مناسبی نباشد ، تغییری محدود است. و از همین رو است که پس از ۱۵ سال ، هنوز چیزی پیدا نکرده است که با آن بتواند به بطلان نظریه « افرو - آسیایی » برسد. مگر یک نکته : « کنفرانس باندونگ ، در سال ۱۹۵۵...تمام شروط انقلاب جهان سوم را بیان داشت مگر یک شرط : جرقه ای فکری که ضرورتی است برای افروختن شعله های انقلاب » 
ج- پایه های اخلاقی نظریه: 
مالک بن نبی به بازخوانی بنیادهای اخلاقی اصرار می ورزد . تا هم پیمانی مظلومان در مقابل ظالمان شکل بگیرد. او در هرشکلی از مبارزه با قدرت ، اخلاق را امری واجب می داند. از همین روست که در کنفرانس ، ویژگی های اساسنامه ی اخلاقی بین المللی را آرمان گرایانه می پندارد. اما در عین حال معتقد است که واقع گرایی مطلوبش را نیز حفظ کرده است.« اساسنامه ی اخلاقی بین المللی...باندونگ ـ پیش از هر چیز - ثمره ی افروآسیایی این اساسنامه است. اساسنامه ای که ما را مجذوب آرمان گرایی والایش کرد. در حالی که لازم است در پایان اعتراف کنیم ، که این اساسنامه ، سیاست واقع گرایانه ی خالصی را هم بنا می کند. سیاستی که ابزار و اهدافش قابل درک است.» 
او با اینکه سیاست های قدرتمندان را نقد می کند و به شدت به نقد آزادی های غربی می پردازد ، تمرکز اصلی اش را بر روی فقدان اخلاق در غرب می گذارد و بی قید و بندی و تسلط قوه ی مادی را به نقد می کشاند« سیاستی بی ثمر است. زیرا خالی از اخلاق است. و یقینا راهش ختم به جنگی غیر اخلاقی می شود. و در نتیجه بی ثمر است. و این نکته ، بار دیگر سیاستی را شرح می دهد که بنا بر دیدگاه تالیران - که مفسر این سیاست است – اشتباه را بزرگ تر از جنایت می داند.» 
خود او مقصودش از «بی اخلاقی» را توضیح می دهد. آنجا که بنیان تفکر خودبینانه و مرکز محورانه ی غرب را می شکافد. و با نقدی اخلاقی و شرافتمندانه بیان می کند که مشکل این مرکزیت قدرتمند ، نفی ارزش های آزادی ، صلح و کار نیست. بلکه مشکلش این است که این ارزش ها را مخصوص خود می داند و بس. « بحران ، بیشتر از آنکه مربوط به طبیعت مشکلات باشد ، مربوط به تفسیر مشکلات است. بحران در ابزار نیست، بلکه در افکار است. و هر سیاستی که می خواهد زنده بماند ، باید ابزار و روش هایش را با برخی مفاهیم انسانی منطبق سازد. اما اروپا دو قرن بر تمام مسائل جهان حکم رانی کرده است. و مسائلی مانند آزادی صلح و کار را – به خاطر فایده شان - به انحصار خویش در آورده و بدین ترتیب در دنیای متمدن ، بین اخلاق و سیاست جدایی ایجاد کرده است. 
مالک بن نبی در آخر کار ، نظر خود را با صراحت و خالی از دو پهلویی بیان می کند. و عبارت « عجز اخلاق غربی » را به کار می برد. اگر نبوغ غربی ، خودش یکی از عناصری را به وجود آورده است که جهت و خواستگاه تاریخ را به اجبار ایجاد کرده است. و در نتیجه ی آن نگذاشته غرب به عقب برگردد ؛ بنابراین ، این نبوغ ثابت کرده است که غرب ، قادر نیست حتی خودش را نجات دهد. و اتفاقات کنونی جهان نیز عجز اخلاقی غرب را ثابت کرده است. عجزی که او را عاجز از این کرده که بتواند بر کرسی رهبری عالم بنشیند. 
د- نظریه ای با آرمان هایی والا 
شاید یکی از دلایلی که ابن نبی را از کنفرانس باندونگ نا امید کرد ، این بود که وی این نظریه را در سطح بالایی مطرح کرده بود. او امید این را داشت که طرح او جانشین واقعی طرح هایی باشد که طراحان جهان پس از جنگ جهانی دوم آن را ترسیم کرده بودند. حتی سیاستمداران نیز به آرمان بالای نظریه ی او اعتراف کرده بودند و پذیرفته بودند که نمی توانند به آرمان های مطرح شده در نظریه برسند. زیرا آن ها روی سیاست های تنگ نظرانه شان حساب باز کرده بودند و مسائلشان غیر از مسائل ابن نبی بود. 
ابن نبی خواستار مقابله ی تمام عیار با دنیای متمدن است. و دنبال جایگزینی کامل برای سیاست های نابود کننده ی آن است. سیاست هایی که به ویرانی ملت های منطقه منجر می شود: « دنیای متمدن که افکار وارداتی دنیای استعمار را اصلاح و تعدیل نکرد ، نقشه ی سیاسی غرب را هم نتوانست تغییر دهد. و در نتیجه ، این نقشه ، دنباله ی همان طرح استعماری قرن ۱۹ بود. و فقط بنیان و صراحتش تغیر کرده بود.» 
مالک بن نبی با هوشیاری ، نقش موسسات سلطه گری را که قدرتمندان بنا کرده اند را می فهمد. و می فهمد که آنها اساس سیاستشان ، قانون « قدرت » است در حالی که با حیله گری و زبان بازی از قوانین نظری اخلاقی صحبت می کنند. و برخی از مستضعفان از قانون اخلاق استفاده می کنند تا کفه ی ترازو را برابر کنند و با قانون قدرت مقابله کنند.، اما او سعی می کند کورسوهای امید را در تاریکی ببیند و آینده را خوش بینانه تفسیر کند. 
«چهارچوب ابزارهای حکم رانی قدرتمندان، کوچک و محدود شده است.و این محدود شدن بنا بر اراده ی قدرتمندان صورت نگرفته است. بلکه این آرمان ملت های آسیایی- آفریقایی و اراده ی ماندن آنها بوده است که آن را به وجود آورده است. و از نتایج سیاسی این وضع ، وجود نوعی از زندگی دموکراتیک است که تقسیم مسئولیت جهانی را در پی دارد. حتی اگر فقط در بعد نظری باشد. تقسیمی که بر اساس «ماندن» یا «وجدان» باشد و نه بر پایه ی « قدرت »...گنجاندن مساله ی الجزایر در جدول کاری سازمان ملل ، نشانی از این پیشرفت است. چیزی که با دید ظاهری کار قدرتمندان است. ولی در حقیقت خارج از اراده ی آنان می باشد. و اصلا تو گویی ، چیزی بوده است که حسابش را هم نمی کرده اند و برنامه ها و پیش بینی ها و امتیازشان ، همه و همه را به هم ریخته است.» 
او – که رحمت خدا بر او باد – به جریان تاریخ اطمینان دارد. جریانی که قدرت غربی آن را رسم کرده است. اما یقینا در ادامه ، کار برعکس می شود. دلیلش هم این است که هر چقدر هم که غربی ها خشونت به خرج دهند ، تاریخ در حرکتی رو به جلو است. و این جریان بر ضد غرب به پیش می رود. او معتقد است هر قدر هم که قدرتمندان بر ضد آن تلاش کنند ، این مسیر به نفع قانون حق پیش می رود، و نه قانون قدرت. و این در سایه ی روش هایی است که مالک بن نبی به خوبی آنها را کشف می کند و اجرایی می کند. و در تالیفات فراوانش آنها را بیان می کند. « گرایش های متحجر ، ممکن است بتوانند شکل الهامات سلبی را به خود بگیرند و وجدان ها را گمراه سازند. یا راه حل های غلطی ارائه کنند تا مشکلات حقیقی پوشیده بماند ویا...اما نمی توانند قدرت انفجاری را پشت سد توهمی حفظ کنند. سدی که به دنبال پابرجا کردن آن در تاریخ هستند. » 
۲- مفهوم انقلاب 
محمد البنعیادی ، به خوبی مفهوم انقلاب در نظر مالک بن نبی را شرح می دهد. و محورهای آن را توضیح می دهد. او ارکان عملی انقلاب در دیگاه ابن نبی را این گونه توضیح می دهد: 
الف - ایجاد شدن تغییر 
ب - روش های تغییر : کیفیت سریع 
ج- طبیعت تغییر و مشخص کردن اهداف و مواضعی که لازم است به شکل آشکاری تغییر کنند. 
د- مشخص کردن ابزارهای تغییر 
ه- تکیه بر عقاید اسلامی به عنوان پشتوانه ی حرکت 
و-تکیه بر روشی صحیح در حرکت انقلابی 
او تاکید می کند که نظریه ی مالک بن نبی در باره ی « انقلاب » ، همه ی عرصه ها را دربرمی گیرد. و این یعنی دنیاهای سه گانه را نیز دربرمی گیرد: 
۱ ــ دنیای افکار ۲- دنیای افراد ۳- دنیای اشیا. 
بنابراین ، هر انقلابی باید در چهارچوب این دنیاهای سه گانه صورت پذیرد. و با این دید ، هر انقلابی یکی از مشکلات تمدنی به حساب می آید. پس ، صحبت از تغییر فراگیر ، امری ضروری می شود. که این تغییر نیز باید ابتدا در عرصه فرهنگ و فکر ایجاد شوند. زیرا خواستگاه حقیقی پیروزی هر انقلابی هستند و ریشه ی تغییراتی هستند که در عالم «اشخاص» و « اشیا» به وجود می آیند. 
و این یعنی ، سیاست تنها میدان انقلاب نیست. بلکه چنانکه خود ابن نبی می گوید« در اجتهاد ، انقلابی بر تقلید وجود دارد. و در جهاد انقلابی بر تسلیم. در بازسازی ، انقلابی بر جمود. و در نوآوری ، انقلابی بر الگوبرداری است. در پیشرفت ، انقلابی هست بر پسرفت. و در عقلانیت هم انقلابی هست بر متن گرایی » 
استاد مالک بن نبی از اینکه مفاهیم و نظریه هایش را با دیدگاه های عمیق اسلامی ریشه دار کند ، خسته نمی شود. و از این روست که به شدت مخالف کسانی است که مفهوم انقلاب را مفهومی وارداتی در اسلام و در میراث اسلامی می دانند. و او در مقابل تلاش می کند تا این مفهوم رادیکالی را در عمق خاک اسلامی ریشه دار کند. 
محمد البنعیادی این چنین می گوید: « الهام بخش این افکار استاد مالک بن نبی در انقلابی بوده است که با پیدایش اسلام به وقوع پیوست. انقلاب بزرگی که چهره ی تاریخ بشری را تغییر داد. تغییری که ریشه ی آن ساختارهای اخلاقی ، فرهنگی ، سیاسی و اجتماعی بود که در جامعه ی جاهلی آن دوران به وجود آورد.» 
پس از اینکه ابن نبی ، «انقلاب» را به «تغییر» ربط می دهد و البته آن را تغییری می خواند که سریع الوقوع است ، سوالاتی را مطرح می کند: « چه موضوعی باید تغییر کند که ما آن را تغییر انقلابی بدانیم ؟ » سپس با نگرانی وترس جواب می دهد. ترسی که نشانه اش سرنوشت غمناک بسیاری از انقلاب هاست: « اگر فقط انقلابی شروع بشود ، و از پی آن محرکی قوی بیاید و آن را به سوی هدف پیش ببرد ، آیا تمام مسیر را رفته ایم؟ در صورتی که تاریخ بسیاری از انقلاب ها نشان می دهد که بعد از شروعشان و در ادامه ی راهشان چه مسیر سست و شکننده ای داشته اند » 
از آنجا که مالک بن نبی می داند که اساس هر تغییر حقیقی ، باید فکری باشد ، برای نجات انقلاب ها از خطر انحراف و سقوط ، شرطی مهم را بیان می کند. یعنی « نقد درونی انقلابی و مستمر ». وی اینگونه می گوید : « نقد انقلابی ، علاجی اثرگذار و همیشگی است که همواره مسیر انقلاب را پالایش می کند و در برابر تمام آفات و آسیب هایی که ممکن است در ادامه ی راه به آن دچار شود، از او محافظت می کند. زیرا اساس تغییر در امت اسلامی ، سقوط حاکم نیست . بلکه ملت هایی هستند که تمدن ، فرهنگ و فکر را می سازند...» وی در جایی دیگر سخنی از مارکس را می آورد: « هر گاه آگاه به رسوایی شدیم ، باید پرده از آن برداریم ، تا مبادا آتشش ما را بسوزاند. » 
خود او، نمونه های دقیقی را از «نقد نگهدار انقلاب» می آورد. البنعیادی نقد انقلابی مورد نظر او را در حول چند محور می داند: 
الف ـ تحلیل «شایسته بودن برای استعمار» به عنوان پشتوانه ای فکری و مفهومی روحی و روانی 
ب ـ ایستادگی او در مقابل کسانی که با ادعای سو استفاده ی استعمار ، مخالف نقد انقلاب الجزایر بودند. 
ج ـ تعیین کردن نیازهای حتمی انقلاب: 
۱ـ خودش را از تمام حرکت های تخریب گرانه محافظت کند. تلاش هایی که یاران انقلاب در آن نقش سلطه ی فرعی را دارند. و با ابزارهای سلطه بر انقلاب اثر می گذارند. حتی اگر به نفع خارج باشد. 
۲ انقلاب ، باید قاطع و محکم باشد. 
۳ـ انقلاب نیازمند نقد است ، خصوصا نقد داخلی. 
۴ـ جامعه شناسی ، باید در کشورهایی که داخل دوران پسا انقلاب شده اند ، طرح سوال کند. سوال در برابرهرکسی که بوی کارهای عجیب و نادرش بلند شده است! 
ابن نبی ، برای عنصر چهارم ، انقلاب حزن انگیز فلسطین را مثال می زند. او این گونه سوال می کند: چگونه ممکن است نابودی و خاموشی پدیده مندسین را ، امری خودبه خودی فرض کنیم؟ در حالی که تا به الان ، کاملا آشکار است که نابود نشد مگر آنکه روح انقلاب را از دست داد. 
تو گویی ، مالک با آینده نگری سرنوشت ملت فلسطین و آنچه بر سر آنان می آید را در نظر داشته است. آنچه که در « مزایده ی علنی ، تحت پوشش همایش های صلح » و « مذاکرات صلح » - و دیگر شعارهایی که روزگار و وقایع بی فایده بودن آنها را ثابت کرده است ـ بر سر فلسطینیان آمد. 
استاد در آخر ، قانون تراژیکی را نتیجه می گیرد که نتیجه ی انقلاب های جهان اسلام در قرن بیستم است. و او خودش با عنوان « شاهد قرن » ، شاهد و ناظر آن است. « طرح انقلاب را اسلام گرایان می ریزند ، فداییان اجرایی اش می کنند ، و مزدوران می آیند و می دزدندش » 
به هیچ وجه ممکن نیست که صحبت از«مفهوم انقلاب در نگاه مالک بن نبی» را به پایان ببریم ، اما از تحلیل تند و قاطع – اما عمیق او صحبت نکنیم. یعنی تحلیلش در باره ی انقلاب کسانی که پس از پیروزی انقلاب ، به دنبال بقای خودشان هستند ، ونه بقای انقلاب. «زیرا منحرف کردن تفکر انقلابی کار مهمی است. تا در پی آن ، راه آسانی را در پیش بگیرند. و این خطرناک ترین انحرافی است که رهبران و پیشروان مردم ، دچار آن می شوند. و اگر پس از آن ، دوره ی سازندگی و ماموریت های عینی فرا برسد ، می بینیم که در اهدافشان درمانده شده اند. و منطق و تفکر آشفته ای دارند. حال آنکه انتظار این بود که در شرایط بحرانی ، تفکری موثر و فعال داشته باشند.» 
سخن آخر: 
هدف نگارنده از این نگاشته ی خلاصه ، بیان دو چیز بود: 
۱ـ ارتباط مالک بن نبی با تفکر- به معنای وسیع کلمه. معنایی که فرهنگ ، اخلاق و ارزش ها را در بردارد. و پذیرای عقاید و وحی می باشد. 
۲ـ نقش او در پیشبرد برخی افکار و مفاهیم سیاسی؛ که مضامین تصحیح شده و بازآفرینی شده ای را برای عرصه ی تفکر و سیاست به ارمغان آورده است. 
ودر آفریدن مفاهیم و افکار جدید؛ که به فرهنگ نامه ی سیاسی اصطلاحات جدیدی را هدیه داده است.




نظرات کاربران