در حال بارگذاری ...

«ابوحنیفه در عهد اموی‌ها و عباسی‌ها زندگی می‌کرد؛ ولی تمایل و علاقه اش با علویان بود، از حکومت امویان و عباسیان راضی نبود و خروج علیه آنان را تجویز می‌کرد. دیدگاه ایشان در باره خلافت این بود که «خلافت موروثی و یا توصیه ای نیست« بلکه خلافت با انتخاب آزادانه مردم از میان اولاد علی (ع) از فرزندان فاطمه زهرا (س) محقق می‌گردد»

علی احمد رضایی


ابوحنیفه ضمن پذیرش امامت و خلافت خلفای راشدین، معتقد است که خلیفه اسلامی با انتخاب آزادانه مسلمانان از میان فرزندان علی (ع) از نسل فاطمه (س) دختر پیامبر اسلام(ص) گزینش شود؛ از این رو خلافت امویان و عباسیان را مشروع نمی‌دانست. ابوزهره پس از نقل تمایل ابوحنیفه به اهل بیت (ع) می‌گوید: «از مطالب گذشته نتیجه گرفته می‌شود که ایشان در تمایل و آرا و نظریات خویش درباره حاکمان عصر خود، شیعی است؛ زیرا او معتقد است که خلافت حق علی (ع) و اولاد فاطمه (س) است. به همین دلیل خلفای عصرش را غاصب و ظالم می‌داند».[1]

از سیره و روش امام ابوحنیفه استفاده می شود که او نه تنها قائل به مرجعیت علمی‌اهل بیت، بلکه به مرجعیت سیاسی آنان نیز معتقد است.
مواضع و دیدگاه ایشان در قبال حاکمان عصر و پذیرش مرجعیت علمی و دینی اهل بیت (ع) از سوی وی زمینه طرح این دیدگاه و اثبات آن را به راحتی میسر می‌نماید؛ زیرا پذیرش مرجعیت و حجّیت کلام اهل بیت (ع) صرفاً در عرصه مسایل اعتقادی، فقهی و کلامی خلاصه نمی‌شود؛ بلکه مراد از مرجعیت آنان مرجعیت همه جانبه از جمله عرصه‌های اجتماعی و سیاسی است. تفکیک بین این مسایل کار سخت و شاید غیر ممکن باشد، همانگونه که پیامبر اکرم (ص) مرجعیت دینی و سیاسی امت اسلام را به عهده داشت، به همان پشتوانه و منطق اهل بیت (ع) به عنوان جانشینان او مرجعیت عامه را بر پیروان او خواهند داشت.اکنون به نمونه‌هایی از سیره و رفتار ایشان در این باب می‌پردازیم:
آنچه بیشتر در سیره و عملکرد سیاسی ابوحنیفه قابل توجه است، همراهی و حمایت‌های مادی و معنوی ایشان از قیام‌ها و مخالفت‌های علویان در برابر حکام اموی و عباسی است. از آنجا که ایشان حکومت اموی و عباسی را مشروع نمی‌دانست، هیچ گاه حاضر نشد دعوت آن ها را مبنی بر همکاری با حکومت بپذیرد.
دکتر شرباصی می‌نویسد: «ابوحنیفه در عهد اموی‌ها و عباسی‌ها زندگی می‌کرد؛ ولی تمایل و علاقه اش با علویان بود، از حکومت امویان و عباسیان راضی نبود و خروج علیه آنان را تجویز می‌کرد. دیدگاه ایشان در باره خلافت این بود که «خلافت موروثی و یا توصیه ای نیست« بلکه خلافت با انتخاب آزادانه مردم از میان اولاد علی (ع) از فرزندان فاطمه زهرا (س) محقق می‌گردد».[2]
«ابن هُبیرة» والی وقت کوفه از سوی مروان با ابوحنیفه راجع به قبول منصب قضای کوفه، صحبت می‌کند، ولی ابوحنیفه سرباز می‌زند، به همین دلیل توسط وی مورد اهانت، ضرب و شتم واقع می‌شود و سر انجام با افزایش فشارها، به ناچار کوفه را ترک و به مکه مکرمه مهاجرت می‌کند، و دوسال بازمانده از سلطه امویان را در آن جا به سر می‌برد.[3]
در عصر منصور عباسی نیز ایشان تحت فشار قرار گرفت تا منصب قضاوت را بپذیرد، باز ایشان قبول نکرد. منصور پافشاری داشت پای ابوحنیفه را به دربار حکومت بکشاند تا پیشینه سیاسی وی را نزد افکار عمومی مسلمانان خدشه دار کند؛ ولی مقاومت و ممانعت وی از قبول منصب، حکومت را مستأصل کرده بود، بالاخره به راه‌های خشونت متوسل شدند.[4]
ابوحنیفه و قیام زید بن علی
ابوحنیفه یکی از حامیان جدی قیام زید، به شمار می‌رود. البته روابط زیدبن علی (ع) و ابوحنیفه، عمیق تر و فراتر از مسأله سیاسی است؛ زیرا در منابع شیعه و سنی، زید به عنوان استاد وی مطرح است. ابوحنیفه در ایام اقامت خویش در حجاز، از محضر زید علم و فقه آموخته و در بینش سیاسی خود بسیار از زیدبن علی بن الحسین متأثر بوده است.[5]
ابوزهره می‌گوید: «زید از اساتید ابوحنیفه است و ابوحنیفه با وی بیعت کرد، سی هزار درهم برای او فرستاد و مردم را به یاری او برانگیخت»[6]
ابن بزازی در مناقب خود آورده است: زمانی که زیدبن علی (ع) (121 هـ.ق) ضد هشام بن عبدالملک قیام نمود، ابوحنیفه گفت: قیام او شبیه خروج جدش رسول خدا (ص) در روز جنگ بدر است.» به ابوحنیفه گفتند: چرا خودت همراه او قیام نمی‌کنی؟ در جواب گفت: امانت هایی از مردم نزد من هستند، این امانت ها را به ابن ابی لیلی عرضه کردم قبول نکرد؛ لذا ترسیدم که جاهلانه بمیرم.[7]
در روایت دیگر دلیل عدم حضورش را اینگونه بیان کرده است: اگر یقین می‌داشتم که مردم او را ترک نمی‌کنند و تنها نمی‌گذارند؛ چنان که پدرش را تنها گذاشتند، قطعاً به همراه او جهاد می‌کردم، چون او امام بر حق است؛ اما فعلاً با حمایت مالی او را همراهی می‌کنم».[8]

 

                   

                   رحیم پور ازغدی: بزرگان اهل سنت «علوی مسلک» بودند (دانلود)

 

ابوحنیفه و قیام نفس زکیه و ابراهیم بن عبدالله
محمدبن عبدالله بن حسن بن علی بن ابیطالب (ع) «نفس زکیه» در سال (145 هـ)، در مدینه علیه منصور عباسی قیام کرد، برادرش ابراهیم بن عبدالله بن حسن را به بصره فرستاد تا از مردم و شیعیان آن جا برای همراهی با وی دعوت کند، جمعی زیادی از فقهای عراق جواب مثبت دادند؛ از جمله ابوحنیفه بزرگ ترین فقیهی بود که از تمام نفوذ خود برای حمایت و همراهی آن دو استفاده کرد و مردم را به یاری ابراهیم ترغیب کرد و طی نامه ای او را به کوفه دعوت کرد، تا از یاری و تأیید بیشتر برخوردار گردد.[9]
خطیب بغدادی نوشته است: ابو اسحاق فزاری گفت: خبر مرگ برادرم از عراق به من رسید که با ابراهیم بن عبدالله خروج کرده بود. وقتی به کوفه آمدم باخبر شدم که با ابوحنیفه و سفیان ثوری مشورت کرده است، نزد ابوحنیفه آمدم و از او پرسیدم: آیا از تو استفتا کرده بود؟ گفت: بلی، گفتم چه فتوا دادی؟ گفت: فتوا دادم که قیام کنند.[10]
ابراهیم بن سدید حنفی می‌گوید: در ایام قیام ابراهیم، ابوحنیفه مهمان من بود. از او پرسیدم: پس از حج واجب آیا قیام به همراه این شخص بهتر است یا حج مستحبی؟ ابوحنیفه گفت: «یک جهاد پس از حَجت الاسلام برتر از پنجاه حج مستحبی است»[11]. نیز از وی نقل شده است که زنی نزد ابوحنیفه آمد. گفت: فرزندم قصد خروج با این مرد (ابراهیم) را دارد در این باره چه می‌گویی؟ ابوحنیفه گفت: «او را منع نکن»[12]
ابوالفرج اصفهانی از محمدبن منصور راضی نقل می‌کند که ابوحنیفه در نامه ای به «ابراهیم بن عبدالله» این گونه نوشت: «وقتی بر دشمن غلبه کردی به سیره جدت علی بن ابیطالب (ع) درباره اصحاب جمل با آنان رفتار نکن که شکست خورده را نکشت و اموال را بر نداشت و فراری را دنبال نکرد و مجروح را از بین نبرد؛ زیرا آنان گروهی حامی و پشتوانه (عقبه) نداشتند؛ بلکه به سیره جدت در صفین عمل کن که اسیر می‌کرد و جریح را نابود می‌کرد و غنائم را تقسیم می‌نمود؛ زیرا پشت سر این سپاه اهل شام بود و در آن جا زندگی می‌کرد.»[13]

پانوشت:
 1. محمدابوزهره، الامام ابوحنیفه حیاته و عصره، دارالفکر العربی، قاهره، 1991 م، ص 71.
 2. شرباصی، احمد ، الائمة الاربعة، بیروت، دارالجیل، بی تا، صص 41-43.
3. خطیب بغدادی، پیشین، صص 326-327.
4. همان، ص 327.
5.  ابن بزازی، پیشین، ج 2/15.
6. ابوزهره، پیشین، الامام زید، ص 98.
7. ابوزهره، همان/39.
8.  همان، ص 99.
9. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، دارالکتاب، قم، 141، بی تا.
10. خطیب بغدادی، پیشین، 397.
11. همان/324.
12. همان/325.
13. محمدبن محمد بن بزازی، الکردی، مناقب ابی حنیفه، مکتبة الداوری، 1396 هـ/315.

 


 




نظرات کاربران