آنقدر مُحب اهل بیت «علیهمالسلام» بود که مرزی میان سنی یا شیعه بودن خود نمیدانست. هر ساله در سالروز رحلت نبی اکرم(ص) نذری داشت و وقتی از امام حسین «علیهالسلام» سخن میگفت اشک چشمانش را احاطه میکرد.
مصطفی سخنگو
در سرزمینی زندگی میکنم که کویر، فرش زیر پای آن است و عطشِ خورشیدِ حقیقت در چشمهای آنها پیداست. از خاک سیستان عشق میجوشد و نخلهای بلوچستان سرشار محبتاند.تاریخ این خاک گواه چشم هایی بوده است که جز به مهر بر یکدیگر نظر نکردهاند و تمام تکثرهای قومی مذهبی ایشان حل در دین و آیین آنها بوده است. اگر از فرقههای نوظهوری که ریشه در جهل مرکب انسان دارند و بر طبل دیگرسازی و تکفیر میکوبند بگذریم، به خوبی میتوان همان چشمهای اساطیری آغشته به مهر را دید. پانزدهم آذرماه سال 1393 که یک هفته تا اربعین حسینی فاصله داشت، از جمله روزهایی بود که چشمهایم غرق مهر و همدلی اساطیری این مردمان گشت. آن روز عصر هنگامی که از محل کار خویش به قصد خانه حرکت کردم و در پی گرفتن تاکسی بودم، تقدیر چنان نوشته بود که مسیر خانه را با مردی از جنس صدق و محبت طی کنم.چهرهاش گویای رنج متعالی انسان بود و شبیه خاک ساده کویر از صداقت موج میزد. در میانه راه و حین رانندگیاش از سرگذشت خود میگفت. نشاط روحی و بغض بعضی از حرفهایش عاطفه انسان را میلرزاند و بیدار میکرد.بیان داشت که از برادران اهل سنت است و رنجهای زیادی را بر اثر اعتیادش کشیده است؛ اما از دو سال پیش با اراده و توسلی که به اهل بیت «علیهمالسلام» داشته اعتیاد را ترک کرده است و به آرامش عمیقی در زندگی رسیده است. آنقدر مُحب اهل بیت «علیهمالسلام» بود که مرزی میان سنی یا شیعه بودن خود نمیدانست. هر ساله در سالروز رحلت نبی اکرم(ص) نذری داشت و وقتی از امام حسین «علیهالسلام» سخن میگفت اشک چشمانش را احاطه میکرد.از خوابی سخن میگفت که حضرت زهرا «سلامالله علیها» با اشاره به امام حسین «علیهالسلام» ایشان را خطاب کرده بود که: دست حسین «علیهالسلام» را بگیر تا گمراه نشوی. وی عاشقانه سلامت جسم و روح خود را مدیون آن توسلها و نذرها میدانست و من غرق در بیمرزی میان خود و او بودم. به راستی مرزی میان اهل تشیع و تسنن حقیقی نیست و آن لحظههای مقدس بیانگر این بود که اگر تکیه بر فطرت یگانه خویش و اصول اسلام داشته باشیم، هیچ مرزی میان ما نخواهد بود.