در حال بارگذاری ...

بنده عبدالکریم فتاحی 50 سال سن دارم. متولد سال 1343 هستم و 4فرزند دارم، سه پسر و یک دختر، منزل ما در شهرستان مریوان است و از برادران اهل تسنن شافعی مذهب هستم.بنده از 2511393 در مرحله جدید عملیات برون مرزی تفحص پیکرهای مطهر شهدا در خاک عراق به همراه بچه های تفحص به دنبال شهدای جای مانده در جنگ تحمیلی هستیم

لطفا خودتان را معرفی بفرمایید

بنده عبدالکریم فتاحی 50 سال سن دارم. متولد سال 1343 هستم و 4فرزند دارم، سه پسر و یک دختر، منزل ما در شهرستان مریوان است و از برادران اهل تسنن شافعی مذهب هستم.

شما ماموستا هم هستید؟

بله من روحانی هستم و در حوزه ی علمیه اهل سنت تحصیل کرده ام.

درباره ماجرای جانبازی در تفحص بگوید.

بنده از 25/1/1393 در مرحله جدید عملیات برون مرزی تفحص پیکرهای مطهر شهدا در خاک عراق به همراه بچه های تفحص به دنبال شهدای جای مانده در جنگ تحمیلی هستیم. تقریبا از اواخر سال 1369 با بچه های تفحص در مناطق عملیاتی والفجر4، والفجر9، بیت المقدس5 و عملیات کانی مانگا کار می کردیم که در تاریخ 3/3/1370 در منطقه عملیاتی والفجر9 روی مین رفتم و افتخار دارم که جانباز تفحص هستم.

من از زمانی با بچه های تفحص شروع به کار تفحص کردم که در آن زمان به نام  تعاون غرب بود، بچه های تفحص تقریبا از کرمانشاه و مشهد درآن جا حضور داشتند؛ تقریبا از هر لشگری که در عملیاتهای والفجر4 و9 و10 و، بیت المقدس 2 و 5 حضور داشتند رزمندگانی  به جا مانده بود، به منطقه می آمدند.

ما هم همان ایام می رفتیم به این مناطق در جاهایی که بچه های ما جا مانده بودند و مناطقی بود که بچههای ما ابتدا آنجا را گرفته بودند و بعد عراق آن مناطق را پس گرفته بود. در برخی مناطق هم بچههای ما اغلب با شیمیایی شهید شده بودند. مثلا قله ای را بچه ها گرفته بودند عراق آنجا را شیمیایی می زد و بچه های ما شهید می شدند. پیکر این شهدا درآنجا مانده بود، با بچه های تفحص از ابتدای صبح تا نزدیکی های غروب آن مناطق را که بچه هایمان جا مانده بودند می گشتیم .

اغلب این مناطق عملیاتی مین گذاری شده بودند. روز 3 خرداد 70 در نزدیکی منطقه عملیاتی والفجر 9 در حال کاوش بودیم. ما در این منطقه شاهد تپه خاکی هایی بودیم  که بر اثر شلیک گلوله، خاک تپه سوراخ سوراخ شده بودند. آن زمان عراقی ها شهدای ما را در یک منطقه جمع کرده بودند و کمی خاک روی این شهدا ریخته بودند که از روی خاک آنها می توانستیم بفهمیم اینجا احتمالا شهید وجود دارد. یک جایی که ما حدس میزدیم شهید در آنجا باشد با سه تن از دوستان در آنجا حضور پیدا کردیم، ولی متاسفانه ما در آنجا هیچ شهیدی را پیدا نکردیم، موقع برگشتن دوتن از همکاران جلوی من قرار داشتند و من پشت آنها می آمدم پای من به مین خورد و منجر به قطع شدن پای راست بنده شد.

شما در دوران دفاع مقدس هم در جبهه نبرد حضور داشته اید؟

بله، من در زمان جنگ با بچه های قرارگاه رمضان و بچه های سپاه مریوان بودم. در عملیات کرکوک که شبانه به پالایشگاه نفتی کرکوک حمله شد هم حضور داشتم. حتی عکس معروفی هم از آن عملیات وجود دارد که من هم در آن عکس حضور دارم.

چطور شد که با بچه های تفحص همکاری کردید و به کار تفحص شهدا پرداختید؟

من خودم روحانی هستم و معتقدم که نه منِ اهل تسننِ روحانی ، بلکه همه ما ایرانی ها در این راه خون دادهاند به نظر من همه ایرانی ها باید اینجور فکر کنند که هر شهید که از هر شهرستانی آمده و از هر قوم و مذهبی مانند شهید خانواده خودمان است و بین آنها هیچ فرقی نمی توان گذاشت.

شما خودتان می توانید ببینید در چه شرایطی و در چه مناطقی در حال کاوش هستیم.

 

الان ما کجا هستیم ماموستا؟

ما در مسیر کلار به در بندیخان در خاک عراق می باشیم. تقریبا از مکانهایی تردد می کنیم که بچه ها عملیات را از آنجا شروع کردند مثل همین مناطق دربندی خان که الان داریم از اینجا عبور می کنیم یا مناطقی مثل شاخ شمیران، بمو و...  . شما می بینید این شهدای عزیز در چه مناطقی و با چه مشقات و سختی هایی عملیات کردند و شهید شدند. این شهدا برای خدا خون دادند و الحمد الله خون این شهدا باعث شده که اثری از صدام و حکومتش وخانواده اش و حزب بعث در عراق نباشد. ما الان راحت می توانیم هرجایی که بچه های ما رفتند و با مشقت عملیات کردند کاوش کنیم.

می خواستم یک نکته جالب عرض کنم که برادرگل محمدی فرمانده ما هم خودش شاهده قضیه بود. ما در منطقه ماووت عراق که رفتیم اغلب جاهایی که بچه ها شهید شدند الان تبدیل به باغ شده است .این خیلی مهم است که یک فردی  شهید ما را در باغ خودش دفن کرده باشد.ما رفتیم آنجا با روحانی منطقه صحبت کردیم و اتفاقا عراقی ها هم به ما کمک کردند مردم روستا به ما کمک کردند، بعد ما به روحانی آنها گفتیم. ایشان در نماز جمعه مطرح کرد که یک سری از بچه های ایران آمده اند که شهدای زمان جنگ را ببرند.

بعدا یک نفری آمد به ما گفت در باغ ما یک شهید هست، ما روز بعدش رفتیم با همکاری آن بنده خدا، آن شهید را در آوردیم. ما خیلی از این صحنه ها در عراق دیدیم  و به عشق این چیز ها دلمان می خواهد بیشتر برای شهدا کار کنیم. کار کردن برای شهدا معنویت دارد و در آن معنویت وجود دارد و این معنویات ما را به کار تفحص کشاند و در این کار ماندگار کرد.

عشق به شهدا ما رو تو دل این کوهها نگه داشته و شهدا ما را با خود از این طرف به آن طرف می کشانند. خلاصه اینکه یک عشقی است جلوی روی ما، که ما هر شهید که پیدا می کنیم خدا شاهده لذت می بریم انگار که دوست صمیمی خودمون آنجاست و دست در دست هم داده ایم.

شما مدت زیادی با تفحص همکاری داشتید و قطعا خاطرات بسیار خوبی از این دوران دارید، چند تا از این خاطرات را برای ما تعریف کنید؟

خاطرات بسیار زیاد است و هر کدام از آنها برای ما روحیه آفرین. هر روزی که شهید پیدا می کنیم آن روز همه خوشحالیم چراکه چون یک دوست ایرانی که خون او مایه افتخار انقلاب ما شده است و این باعث شده که ما بعد از 35 سال شاهد این باشیم که دشمنان الحمد الله کور و ذلیل شده اند که این جای خوشحالی زیادی دارد.

در سال 70 در منطقه عملیاتی والفجر 4 یک جایی هست به نام قله 450 در آنجا خیلی شهید پیدا کردیم شاید حدود 30 شهید، بعد از آن زمان، بیشتر شهدا را از طریق اطلاعات و کروکی اسرا و رزمندگانی که آن زمان در مناطق عملیاتی بودند پیدا می کردیم.

قرار شد فردای آن روز منطقه دیگری را کاوش کنیم، من آن شب خواب دو شهید را دیدم که به من می گویند شما دو نفر را جا گذاشتید بعد شهدای عزیز رو به من کردند و جای خودشان را با دست به من نشان دادند و به من گفتند ما را هم با خودتان ببرید.

در راه که بازگشت به بچه ها گفتم: باید برگردیم به جای دیروزی! من یک خوابی به این شکل دیدم. خدا گواه است همان جایی که آنها در خواب به من نشان داده بودند با همان کیفیت شهدا را پیدا کردیم.

به بچه ها گفتم باید این سنگ ها را برداریم و همانجا آن دو شهید را پیدا کردیم. این یکی از خاطرات شیرین بنده است حتی موقعی که پای من روی مین رفت، در زمانی که خانه بودم، عراقی ها شهدایی را که پیدا میکردند می آوردند خانه ما. من هم یک اتاق منزل را برای شهدای عزیز اختصاص داده بودم و این  شهدا در خانه ما مهمان بودند تا بچه ها بیایند و از ما تحویل بگیرند. منزل ما تقریبا معراج شهدا شده بود.

 

 




نظرات کاربران