در حال بارگذاری ...

عاجزانه تقاضا می کرد و می گفت: اختلاف بین هر مذهب و آئینی طبیعی است. ما نباید کاری کنیم که این اختلافات به روابط ما خدشه ای وارد کند. ما بین مذاهب چهارگانه ی خودمان هم اختلاف داریم ولی هیچ گاه به تشنج و دعوا ختم نمی شود.

علی اکبری

محرم امسال توفیق شد تا به مناسبت ایام تبلیغی به مناطق مشترک اهل سنت و تشیع سفر کنیم. منطقه ای که به نقل معروف اهالی همان منطقه تا 30 سال پیش 3تا حسینیه توسط خود اهل سنت تاسیس و اداره می شد اما محدودیت ها و رفتارهای ناشیانه برخی از افراد منجر به تعطیلی این حسینه ها شد. در این ایام اتفاقاتی برایمان رخ داد که بیان آنها خالی از لطف نیست.

وحدت از شعار تا عمل

♦در همین ایام به خدمت ماموستایی از برداران اهل تسنن رسیدم و باب گفتگو را با وی باز کردم تا فرصتی شود برای ایجاد ارتباط. ماموستا پر از درد دل و حرف های گفتنی بود. برای مثال؛ می گفت ما ها که از وحدت فقط شعارش را داده ایم و قدمی عملی برای آن در پیش نگرفته ایم. می گفت مدتی امام جماعت اداره ای بوده است، در ایامی به مناسبتی برای جمعی از مامومین خودش که در آن اداره بودند حدیثی از یک صحابی خوانده است و لفظ حضرت را برای او بکار برده است. بعد از این سخنرانیش تا دو ماه از کار اقامه جماعت نماز برکنار شد بخاطر اینکه کلمه ی حضرت را بکار برده است! میگفت: چرا از ما می خواهید که ما به مقدسات خودمان احترام نگذاریم؟!

ادامه داد که: چند وقتی پیگیر کار چاپ کتابی در مورد عقاید وفقه اهل سنت بوده ایم ولی به ما اجازه چاپ نداند بخاطر اینکه برای جناب ابوبکر و خلفای دیگر کلمه ی حضرت را نوشته ایم. از ما می خواستند حضرت را حذف کنیم تا اجازه ی چاپ بدهند.

گلایه می کرد که این رسم وحدت و برادری نیست...

ناراحت بود از اینکه چرا روحانیون شیعه بر روی منابر به مقدسات ما توهین می کنند در حالیکه ما بیشترین احترام را به مقدسات شما و اهل بیت(ع) می گذاریم حتی بیش از شما اسامی اهل بیت(ع) بر روی فرزندانمان می گذاریم. اشاره کرد به گوشی همراهش که  از چند تن از روحانیون معروف شیعه صوت وفیلم هایی داشت که در آن توهین به مقدسات اهل سنت بود. هر چه بیشتر ادامه میداد من بیشتر خجالت می کشیدم تا اینکه نکته ای دیگر گفت و واقعا درد آور بود؛ شیعه کردن اهل سنت گلایه ای دیگر از ایشان بود. می گفت چرا برخی شیعیان به خاطر مسئولیتی که دارند دنبال شیعه کردن اهل تسنن هستند؟! حرف های زیادی رد وبدل شد. در نهایت به ایشان عرض کردم که ما در حوزه ها تلاشمان بر این است تا توهمات و تصورات غلط نسبت به شما اهل سنت را از بین ببریم. تا این حرف را زدم گفت: شما را به خاطر این کارهایتان سنی زده خطاب نمی کنند؟ با خنده ای حرف او را تائید کردم... نهایتا خواسته اش این بود که این فرقه فرقه گری را کنار بگذاریم. البته نه اینکه از مذهب خود دست بکشیم ولی همه زیر پرچم اسلام جمع شویم و امت واحده ای را تشکیل بدهیم .

بردن اسم قم و ترس فروشنده

♦برای خرید چند کتاب از خود اهل سنت به کتاب فروشی که آدرس گرفته بودیم رفتیم. وارد کتاب فروشی که شدیم با تعجب فروشنده مواجه شدیم. شاید علتش نوع پوشش و ظاهر غیر متعارف ما به نسبت آن منطقه بود. با دیدن مجموعه کتاب هایی که در حوزه ی علوم انسانی، آسیب شناسی مشکلات جامعه و راهکار های آن و دیگر موضوعات کاربردی و مختلف نوشته و چاپ کرده بودند، به طلبه ای که همراهیم کرده بود گفتم: باید طلبه ها را آورد تا این مجموعه کتاب ها را ببینند و تصورات غلطشان نسبت به اینکه اهل سنت حرفی برای گفتن ندارند، یا اینکه نسبت به درد های جامعه بی تفاوت هستند و... را دور بیندازند.

وقتی که کتاب ها را حساب کردیم و قصد رفتن داشتیم فروشنده که مسن هم بود از ما پرسید: از کجا تشریف می آورید؟ گفتم از قم آمده ایم. خداحفظی کردیم برگشتیم. روز بعد به تنهایی به همان پاساژی که پر از کتاب فروشی بود رفتم. اما وارد مغازه ای دیگر شدم.

بعد از خرید کتاب فروشنده گفت: ظاهرا از قم آمده اید؟

گفتم: بله.

ادامه داد: طلبه اید؟

عرض کردم: بله قم مشغول به تحصیل هستیم و برای تبلیغ آمده ایم.

فروشنده گفت: دیروز که آمدید فروشگاه کناری برای خرید، دوست ما بسیار ترسیده بود. می گفت که اینها از قم آمده اند و شاید آمده اند که دوباره ما را سین جیم کنند یا بحث راه بیندازند و... من هم به وی دلداری دادم که: خیر اینگونه نیست. ظاهرشان نمی خورد که اهل سین جیم باشند و حتما اهل تحقیق هستند.

با شنیدن این سخن تاسف خوردم که؛ ببین چگونه رفتار برخی از ما باعث ایجاد رعب و ترس برای این مردم می شود.

فروشنده نقل میکرد که بعضی رفتار ها واقعا ابهام شدید برای ما ایجاد می کند و نتیجه اش ایجاد فاصله و ناراحتی بین ما و برادرهایمان می شود. می گفت: فلان فروشنده که الان کتاب فروشیش در فلان خیابان است، قبل از انقلاب بخاطر مبارزات علیه نظام منحوس شاهنشاهی همیشه در ساواک و زندان بود بعد از انقلاب هم بخاطر چاپ کتاب در حوزه ی فقه، عقاید اهل سنت که چرا این کتاب ها را چاپ میکنی در زندان بود. مدتی هم مغازه اش را تبدیل به ابزار فروشی کرد و الان هم مشغول به همان کتاب فروشی است. عاجزانه تقاضا می کرد و می گفت: اختلاف بین هر مذهب و آئینی طبیعی است. ما نباید کاری کنیم که این اختلافات به روابط ما خدشه ای وارد کند. ما بین مذاهب چهارگانه ی خودمان هم اختلاف داریم ولی هیچ گاه به تشنج و دعوا ختم نمی شود.

تصوراتی غلط از برادران دینی

♦داشتم برای طلبه هایی که در تبلیغ ما را همراهی میکردند عرض میکردم که: اهل سنت آنگونه که برای ما تعریف کردند نیستند. بسیار مهمان نوازند و اهل نیکی و انفاق. ولی این توهمات و تصورات غلط موجب شده که روابط ما تیره شود. سابقا آنقدر روابط حسنه بین فریقین بود که وصلت کردن با یکدیگر امری عادی بود. تا این حرف را زدم تعدادی از طلبه ها گفتند: این حرف محالی است و اصلا امکان وقوع ندارد و اتفاق هم نیافتاده است! ادامه داند که: اهل سنت اصلا به ما اعتماد نمی کنند...

چیزی نگفتم تا اینکه آماده شدیم به روستا برویم. یکی از همان طلبه های معترض را با خودم همراه کردم. سر راه به میوه فروشی رفتیم که از قبل با وی آشنا شده بودم. خودش از اهل سنت بود و همسرش شیعه. وارد مغازه شدیم. دوستم را به فروشنده معرفی کردم. از فروشنده خواستم زندگی خودش را برایمان توضیح بدهد. در حین توضیح دادنش حیرت را در چشمان دوستم می دیدم. فروشنده میگفت 40 سال است داریم به خوبی با یکدیگر زندگی میکنیم، دوتا از فرزندانم هم شیعه هستند و دو تای دیگر سنی. می گفت این گونه وصلت ها در میان ما امری عادی بوده است ولی مدتی است که انگار این گونه کار ها مذموم شمرده میشود!

شب که به مکان اسکان برگشتیم تعدادی از دوستان دیگر نقل کردند: وارد روستا که شدیم برادری از اهل سنت به استقبال ما آمد و با تعارف زیاد ما را به منزلش برد  تا میزبان ما باشد. بعد از پذیرایی از ما، در کمال تعجب دیدیم که قصد رفتن دارد. هنگام رفتنش  گفت: راحت باشید... منزل خودتان است. باید بروم دام هایم را برگردانم. در حالی ما را تنها می گذاشت که خانواده ی خودش هم در خانه بودند. بعد از رفتنش به یکدیگر خطاب کردیم: انگار ما به اهل سنت بی اعتمادیم تا اینکه آنان به ما بی اعتماد باشند.

 




نظرات کاربران