شهنواز روایتی است بی پرده از واقعیت های اهل سنت سیستان و بلوچستان و نوع برخورد و نگاه های مسئولین و جریان های تند افراطی شیعی به آنان. روایتی که نشات گرفته از یک تعامل بی واسطه و نزدیک با آنان است و پاسخی است روشن و محکم به توهمات و پیش فرض های مسموم ما نسبت به آنها.
علی اکبری
می شنویم که اهل سنت را کاری با علی(ع) و اولاد ش نیست .
می شنویم که اهل سنت همان وهابیت اند و فرقی بینشان نیست.
می شونیم که اهل سنت معاند و محارب با شیعه اند.
می شونیم که سیستان و بلوچستان، شهری است که امنیت جانی افراد در آنجا زیر صفر است.
می شنویم که بلوچ ها همه دنبال این هستند که به جریان های تروریستی بپیوندند.
می شنویم که ....
اینگار که این شنیده ها تمامی ندارد. شنیده هایی که نه فقط در نوع رفتار مردم با اهل سنت ، حتی در سطوح مختلف نظام نیز تاثیر گذاشته و باعث ایجاد یک نگاه امنیتی-قومیتی نسبت به اهل سنت سیستان و بلوچستان شده است. تا آنجا که مشکلات فراوان اقتصادی -اجتماعی برای مردمان آن دیار به ارمغان آورده است. چه خوب گفتند قدیمی ها که : شنیدن کی بود مانند دیدن.
باید شنیده هایمان را به دیده ها عرضه کنیم تا واقعیت ها مشخص و توهمات رفع شود. شهنواز روایتی است بی پرده از واقعیت های اهل سنت سیستان و بلوچستان و نوع برخورد و نگاه های مسئولین و جریان های تند افراطی شیعی به آنان. روایتی که نشات گرفته از یک تعامل بی واسطه و نزدیک با آنان است و پاسخی است روشن و محکم به توهمات و پیش فرض های مسموم ما نسبت به آنها.
رضا رسولی نویسنده کتاب علاوه بر طرح این مساله در درجه اول، با توجه به ویژگی داستان، توانسته است تا به شبهات درون شیعی نیز مانند چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است، گند آقا مطلا و جیب ما خالی، آریایی را چه کار به عرب، و... که ناظر به بازسازی عتبات مقدسه و هم چنین روابط ایران و عراق شکل گرفته است پاسخ بدهد.
این اثر بی شک جزء اولین آثار در حوزه داستانی است که به مساله اهل سنت با نگاهی نزدیک به واقع می پردازد، و می تواند نگاه مخاطب را نسبت به شنیده هایش تغییر دهد. با این حال نقد های نیز به این کتاب ناظر به عدم پرورش برخی صحنه های داستان، پر رنگ شدن ادبیات شیعی در نقل ماجرا، برخی عقاید اهل سنت در خصوص زیارت، ... وارد است، که باید در مجال دیگری به آن پرداخت.
قابل ذکر است که این کتاب توسط نشر کتابستان در 208 صفحه به چاپ رسیده است. پیش از نیز کتاب عزیز جهان داستان زندگانی یک پزشک فداکار از اهل سنت، نوشته آقای صحرایی ، توسط کتابستان چاپ و عرضه شده است.
قسمتی از متن کتاب [1]:
رفیقش گفت :
- تو آدم سازمانی هستی. برای چی برای خودت دنبال درد سر می گردی؟
- نمی فهمید منظورش چیست؟ دردسر؟ خیر سرم دارم برای کار خیر قدم بر می دارم.
بعد دست روی شانه رفیقش گذاشت و پرسید:
- متوجه منظورت نمی شم. درد سر کدومه ؟
رفیق قدیمی جواب داد :
- بابا، حتما باید آقایون روت حساس بشن؟ ول کن آقا. اصلا چرا دنبال پیدا کردن کار برای یه جوون سنی مذهب بلوچ که معلوم نیست خط و ربطش چیه می گردی؟ چرا می خوای برای خودت داستان درست کنی؟