همیشه در جلسات که وارد می شدند با صدای بلند می گفتند: سلام علیکم و قلبی لدیکم. و ما واقعاً این «قلبی لدیکم» که ایشان می گفتند را با جانمان احساس کردیم و این مسئله را کاملاً درک کردیم.
مصاحبه اخوت با جناب سید محمدامیر قتالی- امام جمعه موقت اهل سنت خمیر
آشنایی شما با مرحوم حجت الاسلام و المسلمین صفایی حائری از چه زمانی و به چه صورت بود؟
با مرحوم صفایی از زمانیکه امام جمعه بستک و سیریک بودند و از آن زمانیکه در نمایندگی ولی فقیه در امور اهل سنت استان بودند، از دور آشنا بودیم. اما وقتی سه سال پیش امام جمعه شهرستان خمیر شدند خدمت ایشان رسیدیم و از نزدیک با ایشان آشنا شدیم. ایشان به گونه ای بودند که انسان در برخورد اول شیفته اخلاق و محبت و کمالات ایشان میشدند. این حرف بنده نیست و واقعا هرکس با ایشان برخورد داشته، این مساله را اذعان میکند. وقتی ایشان مریض شدند همه مردم برای سلامتی ایشان دعا می کردند و بسیار نگران حال ایشان بودند و وقتی که ایشان از دنیا رفتند واقعاً همه از صمیم قلب ناراحت شدند، گویا عضوی از خانواده خودشان و پدر خودشان را از دست داده اند.
نحوه تعامل و برخورد مرحوم صفایی با مردم و علمای اهل سنت به چه صورت بود؟
ایشان بسیار متواضع بودند و هر کس با ایشان برخورد میکرد، اولین چیزی که متوجه میشد تواضع و گشادهرویی ایشان بود. به عنوان مثال؛ ایشان با اینکه خودرو در اختیارشان بود و راننده شخصی از طرف دفتر امام جمعه داشتند، هیچ گاه برای تردد در سطح شهر از این خودرو استفاده نمی کردند. بلکه همیشه پیاده تردد می کردند تا مردم را ببینند و هیچ وقت کسی از کنار ایشان رد نمی شد مگر اینکه به ایشان اظهار لطف و مهربانی می کرد و درخواست میکرد ایشان را به مقصد برساند، اما ایشان دوست داشتند پیاده تردد کنند. یا مثلاً دوستانی که مغازه دار بودند یا میوه فروشی داشتند می گفتند که ایشان به ما گفته بودند کسی به اسم من و از جانب من حق ندارد که چیزی بخرد، ایشان اهل بریز و بپاش نبودند و وقتی هم که ما به دفتر ایشان میرفتیم اصلاً خبری از تجملات و اینکه بخواهند از بیت المال هزینه اضافی بکنند نبود و معمولاً همان دمنوش آویشنی که خودشان می خوردند برای ما هم می آوردند. و همان دوستان مغازه دار می گفتند که حاج آقا هروقت به مغازه ما می آمدند می گفتند که مثلاً این برای استفاده شخصی خودم است تا مبادا سوء تفاهمی برای کسی ایجاد بشود و همیشه دوست داشتند مثل بقیه مردم با ایشان حساب و کتاب شود و جایگاه و موقعیتشان باعث ملاحظه مغزه دار و بقیه نشود. شاخصه اصلیشان که همه مردم به آن اعتراف دارند بشاش بودن و خنده رو بودن همیشکی ایشان بود.
اما در برخورد با علما و در جمع هایی که علما حضور داشتند اصرار ایشان همیشه این بود که سخنرانی نکنند و بخاطر تواضعشان میگفتند من دوست دارم بیشتر استفاده کنم و معمولاً بقیه را به خودشان ترجیح می دادند. مخصوصاً اگر یک ریش سفیدی و بزرگی در جلسه بود ایشان در حضور آن ریشسفید بیش از ۵ دقیقه صحبت نمی کردند و به خواندن یک حدیث یا آیهای اکتفا میکردند.
سخنرانیهای ایشان چگونه بود؟ آیا راجع به مسائل خاص یا اختلافی هم صحبت میکرند؟
ایشان معمولا خیلی مختصر و مفید صحبت میکردند و موضوعاتی که صحبت میکردند هم عادتا درباره بیان فضایل و بصورت ایجابی بود، نه حالت تحکم و دستوری و اصلا شخصیت ایشان به گونه ای نبود که بخواهد سلبی و یا دستوری حرف بزنند، و به همین خاطر هم همه جذب ایشان شده بودند.
اینگونه نبودند که راجع به اعتقادات تشیع خدای نکرده ضعیف باشند، بلکه به نظر من معتقدترین شخص به اعتقادات تشیع بودند. اما اصلاً اینگونه نبودند که به اعتقادات اهل سنت تعرضی بکنند و یا حرفی بزنند که اهل سنت را ناراحت کنند و واقعاً به نظر من یک امام جمعه معتدل بودند که با همه اقشار مردم دوستی و رفاقت داشتند.
آیا در رفتارها و گفتارهایشان فرقی هم بین شیعه و سنی میگذاشتند؟
واقعاً هیچ کس این احساس را نمی کرد. شاید کسانی که قبل از ایشان بودند و یا کسان دیگر به این صورت بودند که بخواهند فرق بگذارند، اما ایشان اصلاً اینگونه نبود و واقعا هیچ فرقی قائل نمی شدند یعنی بنده خودم که ندیدم و از کسی هم این مسئله را نشنیدم. بخاطر همین رفتارهایشان دارای مقبولیت و محبوبیت زیادی بین مردم و علما بودند. یک خاطره ای را اینجا بیان کنم؛ اهل سنت شاید خیلی به امامت شیعیان و پشت سر شیعیان نماز نخوانند، اما یک بار که با ایشان از قشم با یک شناور بزرگ به سمت خمیر میآمدیم، هنگام نماز مغرب شد. ایشان بسیار اصرار داشتند که حاج آقای سید عبدالجلیل قتالی عموی بنده پیش نماز بایستند، اما حاج آقای قتالی هم به ایشان برای امامت جماعت اصرار کردند و ایشان را جلو فرستادند. در بین ما افرادی بودند که بنده تقریبا مطمئن بودم اینها به هیچ وجه پشت سر غیر سنی نماز نمی خوانند، اما وقتی ما ایستادیم به نماز دیدم که اینها هم پشت سر مرحوم صفایی اقتدا کردند و نمازشان را خواندند.
یک خاطره دیگر را برایتان نقل کنم؛ بنده با ایشان سفر زیاد می رفتم. در یک سفری که با ایشان همراه بودیم و اتفاقاً با هم هماتاقی هم بودیم. اگر بگویم تقریباً تمام شب را ایشان بیدار بودند و به نماز و دعا و قرآن میپرداختند اغراق نکردم، بگونهای که بنده به عموی خود که همراه ما بودند گفتم، حاج آقای صفایی خواب ندارند اصلاً؟! و تعجب کرده بودیم از این مسئله... حتی ایشان چند رکعت نماز ابتدا در اتاق خواندند و بعد برای اینکه احساس کردند شاید مزاحم خواب ما شوند از اتاق بیرون رفتند و من دیدم که در یک آلاچیقی رفتند و در همانجا به عبادت و نماز مشغول بودند و تقریباً تا صبح به این کار مشغول بود. این را بنده خودم شاهد عینی بودم.
جناب سید محمدامیر قتالی، مرحوم صفایی حائری، جناب سید عبدالجلیل قتالی
مرحوم صفایی یک تکه کلامی داشتند. همیشه در جلسات که وارد می شدند با صدای بلند می گفتند: سلام علیکم و قلبی لدیکم. و ما واقعاً این «قلبی لدیکم» که ایشان می گفتند را با جانمان احساس کردیم و این مسئله را کاملاً درک کردیم. واقعاً ظاهر و باطنشان به یک صورت بود و واقعاً همه ایشان را خیلی دوست داشتند.
زمانی که می خواستند از خمیر به شهرستان میناب بروند، ما با همه کسانی که فکر میکردیم موثر است جلسه گذاشتیم و به حضور همه مسئولین و نهادهای مرتبط رفتیم که این امام جماعت در این شهرستان بمانند و حتی طومار نوشتیم و در نماز جمعه، همه مردم اعم از شیعه و سنی آن را امضا کردند...
شما بعنوان امام جمعه اهل سنت چه ارتباطاتی با مرحوم صفایی داشتید؟
بنده که خودم را شاگرد ایشان و فرزند ایشان میدانستم و واقعا ایشان مثل پدر بنده بودند. یک بار بنده در یکی از خطبه های نماز جمعه یک اشکالی را به مسئول آموزش و پرورش کرده بودم. ایشان با بنده تماس گرفتند و گفتند میخواهم با شما ملاقاتی داشته باشم، چه وقت بیایم؟ بنده هم عرض کردم شما هر وقت امر بفرمایید بنده خدمت شما خواهم رسید. وقتی خدمتشان رسیدم، ایشان با همان حالت مهربانی و لطفشان به بنده فرمودند: شنیده ام شما درباره رئیس آموزش و پرورش تند صحبت کرده اید... ایشان آدم بدی نیست، تازه آمده اند به این شهر و آدم خوبی هستند... بنده عرض کردم حاج آقا اگه میشود بفرمایید چه چیزی راجع به بنده شنیده اید؟ و اتفاقاً صوت صحبت هایم همراهم بود... وقتی صحبتهای آن روزم را گذاشتم، ایشان سری تکان دادند و گفتند که متاسفانه به بنده حرفهای دیگری زده بودند و آنجا از بنده عذرخواهی کردند. بنده عرض کردم حاج آقا اگر شما توی گوش بنده هم بزنید من هیچی نمیگویم... شما پدر ما هستید و بزرگ ما هستید و صحبت های شما بر روی چشم ماست. یعنی انقدر متواضع و انقدر انسان منصفی بودند... در حالی که ایشان بزرگتر ما بودند و می توانستند با تندی این تذکر را به بنده بدهند، اما از سر لطف و تواضع با بنده اینگونه برخورد کردند. بنده همیشه در جلسات میگفتم: فامیلی صفایی واقعا برازنده ایشان است، چرا که ایشان واقعاً انسان با صفایی هستند و چقدر حیف شد که از بین ما رفتند اما واقعاً «سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز».
از خصوصیات اخلاقی دیگر ایشان برایمان بگویید:
یک بار در یکی از شهرستانها که بنده نمیخواهم اسمش را بگویم، یکی از مسئولین آن شهرستان که از اهل سنت بود، برای خود شیرینی و برای اینکه مثلا مزیتی کسب کند، خدمت آقای صفایی حائری رسیده بود و گفته بود من تغییر مذهب داده ام و این قضیه که ایشان نزد آقای صفایی رفتهاند و گفتهاند تغییر مذهب داده ام خیلی رسانهای شد و جنجال ایجاد کرد. وقتی ایشان بعد از چندسال به شهرستان خمیر تشریف آوردند بنده از ایشان راجع به آن قضیه سوال پرسیدم و از ایشان پرسیدم آیا همچین قضیه پیش آمده است؟ ایشان گفتند بله آن آدم این حرف را به من زد اما من اسم این را میگذارم نفاق! و آنچه در آن نامه نوشتم کاملا درست است... چون بعدها آن آدم این قضیه را تکذیب کرده بود و آقای صفایی هم نامه نوشته بود و این قضیه را در آنجا شرح داده بودند... جناب صفایی بسیار انسان شجاعی بودند و صراحت لهجه خاصی داشتند و از هیچ کس نمی ترسیدند.
بنظرتان رمز محبوبیت و موفقیت آقای صفایی حائری بین مردم چه بود؟
به نظر بنده رمز موفقیت و محبوبیت ایشان در سه نکته می باشد. اولین مورد «اخلاص» ایشان بود. آن عبادت ها و آن معنویتی که قبلاً برایتان نمونه اش را عرض کردم نتیجهاش کار برای خدا و اخلاص در عمل خواهد بود. دومین مورد «اصالت خانوادگی» ایشان بود. چون ایشان از یک خانواده عالم پرور و یک خانواده اصیل و فرهیخته بودند. سومین مورد هم «تواضع» ایشان بود. از تواضع ایشان هم بنده قبلاً عرض کردم که به چه صورت با مردم و با علما برخورد داشتند که سراسر تواضع و فروتنی بودند.
اقدامات تقریبی هم برای نزدیکی و وحدت شیعه و سنی انجام میدادند؟
ببینید به نظر من همه کارها و فعالیتهای ایشان تقریبی بود و منجر به نزدیک شدن شیعه و سنی میشد. یک وقتی هست یک نفر فقط شعار وحدت میدهد، اما یک وقتی هست طرف با عمل خودش و با رفتار خودش وحدت را نشان می دهد. مثلاً جلسات مشترکی که معمولاً در مناسبتهای مختلف زیاد هم در منطقه ما بین شیعه و سنی برگزار می شود، ایشان همیشه در آن جلسات شرکت می کردند و فقط شرکت ظاهری نبود... ما کسانی از افراد قبلی هم داشتیم که اینها هم بالاخره در این جلسات رفت و آمد داشتند اما ایشان با یک صفای دیگر و با یک حال دیگر و همدلی دیگری در بین اهل سنت شرکت می کردند و بسیار با آنها احساس نزدیکی و صمیمیت داشتند.
نکته آخر
وقتی ایشان از شهرستان بندر خمیر برای امامت جمعه شهرستان میناب رفتند، بنده ایشان را به نمایندگی از علمای بندر خمیر همراهی کردم و در جلسه معارفه ایشان در شهرستان میناب حضور داشتم. واقعاً بنده در آن جلسه فقط با چشمانی اشکبار حسرت این را میخوردم که ایشان از شهرستان ما رفتند. خودشان هم وقتی این رفتارها و درخواستهای مردم را دیدند، حتی چندین بار منصرف شدند و گفته بودند اصلاً دوست ندارم از این مردم دل بکنم... یک نکته دیگر را هم بگویم: معمولاً انسان ها وقتی در یک پستی قرار می گیرند اول ورودشان به آن پست با آخر خیلی تفاوت می کند. یعنی برای خودشان معمولاً ذخایر مالی یا چیزهایی از این دست جمع میکنند! اما بنده این جمله را از زبان خود ایشان نقل می کنم، گفته بودند: من خدا را شاهد میگیرم اینجا که آمدم با این لباس آمدم و با همین لباس هم از اینجا میروم. این حرف خیلی معنا و مفهوم عمیقی دارد و ما هم این حرف را با چشم خودمان و در عمل ایشان دیدیم و همه مردم شهر ما این را تایید میکردند.
روز اول که ایشان به شهرستان ما آمدند و خدمت ایشان رسیدیم و با ایشان صحبت کردیم، خب بالاخره در دفتر ایشان افرادی بودند که مورد تایید ما نبودند، ما هم صراحتا با ایشان صحبت کردیم و ایشان گفتند بنده حرف شما را کاملاً می فهمم و تا وقتی که بنده هستم تمام تلاش و سعیم را می کنم که دیگر موردی پیش نیاید و واقعاً تا وقتی که ایشان آنجا بودند ما شاهد بودیم که حتی با وجود آن افراد و حرفهایی که بالاخره به ایشان میزدند، کاملا حواسشان به همه مسائل بود. خدا رحمتشان کند...