در حال بارگذاری ...

پیش مرگان مسلمان نماد و عصاره مردم اهل سنت کردستان بودند و عشق متقابل بسیجیان غیر بومی و فرماندهان با آنان و نیز اعتقاد این مردم به امام را از اهم عوامل پیروزی در کردستان می دانم...

حجت الاسلام نورالدین حیدری

هرگاه کلمه وحدت بین شیعه و سنی را می شنوم، خواه در تمجید آن باشد و خواه مواضع ناراحت کننده اختلاف افکن، بلافاصله به یاد پیش مرگان مسلمان و خون های مظلومانه این عزیزان می افتم که در دفاع از میهن و نظام جمهوری اسلامی بر زمین ریخته شد. پدیده پیش مرگان مسلمان را می توان بالاترین نماد واقعی و عینی وحدت بین مذاهب اسلامی دانست که تا ابد در تارک تاریخ خواهد درخشید. وقتی کلمه پیش مرگ یا پیش مرگان گفته می شود، مقصود همان نیروهای رزمی ضدانقلاب در گروهک های کومله و دموکرات است. اما وقتی این کلمه با پسوند مسلمان می آید، معنای متفاوتی پیدا می کند.

پیش مرگان مسلمان گوناگونی در کردستان بودند که در عرف محلی گروه های مختلفی را شامل می شدند؛ اما الان که می گوییم پیش مرگ مسلمان، خلاصه می شود در آن بسیجی های اهل سنت جوان و نوجوان بومی کرد که، چه در دفاع مقدس و چه علیه گروهک های جنایتکار ضد انقلاب، خود را به سپاه معرفی کردند و گفتند: «ما هم میخواهیم بیاییم و پیش مرگ مردم ایران و نظام جمهوری اسلامی بشویم. اکنون که به شهر و دیارمان حمله شده است، خود ما هم باید جلو بیفتیم و اول ما پیش مرگ شویم و بعد شما وارد کارزار شوید.» هرچند در عمل، مرزهای قومیتی و منطقه ای بی معنا بود و بسیجیان و مردم از سراسر کشور دوشادوش هم در پیش مرگی و جهاد از یکدیگر سبقت می گرفتند.

برخی از پیش مرگها از جهت یا جهاتی به اصطلاح منبع انرژی و الهام بخش بودند. قسمت آن بود که من دو سال در جایگاه نیروی عملیاتی خدمت کنم. نیروی عملیاتی نیرویی بود که، ولو در کنار سایر سمت ها، به صورت آماده به اعزام برای درگیری خدمت می کرد. در بین این نیروها، تک تیر اندازها هم بودند. یکی از آن پیش مرگها حاج حسین صادقی نام داشت که در هدف گیری اعجوبه بود. تماشای تمرین تیراندازی او واقعا برایمان لذت داشت. جلوی مقر حاجی آباد یک کوه بود. یک پنج ریالی در دامنه کوه می گذاشتند و او هم باید سکه به آن کوچکی را از سیصد متری با دوربین قناصه می زد. دقیقا هم به هدف می زد. جالب آنکه سکه را که می دیدم، وسطش تیر خورده بود؛ یعنی حتی لبه سکه را هم نمی زد! حاج حسین به نحو خاصی روی قناصه اش حساس بود و اسلحه را بسیار تمیز نگه می داشت و هر کس میدید حظ می کرد. هر وقت می نشست، دستمال ابریشمی اش را در می آورد و به جان اسلحه می افتاد.

یک بار نتوانستم جلوی خودم را بگیرم، گفتم: «چقدر به این می رسی!» با لهجه کردی گفت: «ما دشمن داریم. اسلحه مان باید تمیز و آماده باشد. دشمن وقتی ظاهر اسلحه ما را می بیند، باید حساب ببرد.».

خاطره ام از فتح پایگلان[1]، که از پیروزی های بسیار شیرینمان بود، با نام این پیش مرگ در ذهنم حک شده است. پایگلان از مهم ترین پایگاه های ضدانقلاب و به خصوص گروهک دموکرات بود و واقعا تعداد نیروهای مستقر آنها در آنجا بسیار بودند. این محل محور استراتژیک منطقه بود. بحمدالله رزمندگان اسلام طی درگیری های مفصلی موفق شدند بر آن محور مسلط شوند و دموکرات ها را تار و مار کنند. بسیاری از آنان به هلاکت رسیدند و برخی پا به فرار گذاشتند. حاج حسین صادقی، که از نیروی ما و در اصل پایگلانی بود، بیش از همه خوشحال بود. او پس از آزادی پایگلان، خطاب به دموکرات هایی که در حال فرار بودند با صدای بلند و به حالت تحقیر و تمسخر گفته بود: «کجا؟ خودمختاری تان را که جا گذاشته اید! شما که علیه ناموس مردم قیام کردید و می گویید خودمختاری می خواهید، حداقل از این مقرتان دست خالی نروید. بیایید خودمختاری تان را با خودتان ببرید!»

از نظر ما، پیش مرگان به جوانان اسلحه به دست محدود نمی شدند.

در کردستان پیش مرگهای مسلمان زن هم بودند که در آن فضای وحشتناک برای ما اطلاعات می آوردند. خانم های مسن بهترین منبع اطلاعات بودند.

بازاری های متعهد سنندج نیز بسیار کمک کردند. این قشر به سمت امام و انقلاب مایل بودند، یا کم کم جذب شدند و ناب ترین اخبار را برای ما می آوردند. یکی از بازاریها مرحوم صابونچی بود که از نیروهای خوب ما به شمار می رفت. گروهک های تروریستی ضدانقلاب با نفوذی که داشتند توانستند به این بخش از نیروهای انقلاب ضربه بزنند و افرادی مثل صابونچی را در همان اوایل دهه شصت به شهادت برسانند.

وقتی کومله می فهمید فلانی برای ما اطلاعات می آورد، نیمه شب او را از خانه اش بیرون می کشید، به عمد زن و بچه اش را هم می آورد و جلوی چشم آنها و مردم اعدامش می کرد.

پس از مدتی، مقدمات انتقال خانواده ام را به کردستان فراهم کردم و وقتی مشخص شد که در منطقه برای مدت طولانی ماندگار هستم، آنان را به پادگان بردم. فداکاری پیش مرگهای مسلمان بومی از یک جهت والاتر و ارزشمندتر بود؛ خانواده ما مهاجران غیربومی در پادگان های خانوادگی امن اسکان می یافتند؛ اما خانواده آنها از این امکان و امنیت بهره مند نبودند و ضدانقلاب همیشه تهدید می کرد: «یا از سپاه و نظام دست بردارید یا زن و بچه تان را می کشیم و خانه تان را آتش می زنیم.» کم هم از این جنایتها مرتکب نشدند.

پیش مرگان و خانواده هایشان هر دو به نوعی مظلوم بودند. جو روانی و تبلیغاتی وحشتناک علیه نظام و پیش مرگ ها درست شده بود. لبه تیز حملات نیز همین پیش مرگ مسلمان مسلح را هدف گرفته بود. جدای از جنایت هایی که در حق آنها و خانواده هایشان می شد، حتی در معاشرت های روزمره در بین مردم نیز آنها مظلوم بودند. بخشی از مردم فریب تبلیغات را خورده بودند؛ به گونه ای که گاهی بچه های پیش مرگها را در مدرسه راه نمی دادند یا وقتی به اداره ای مراجعه می کردند کارشان را راه نمی انداختند.

برای مأموریتی با یکی از نیروهای پیش مرگ مسلمان به فرمانداری رفتیم. لباس من کردی بود و مسلح بودیم. پیش مرگ همراه من نزد فرماندار رفت. فرماندار به خاطر پیش مرگ بودنش با او برخورد بدی کرد و بحثشان شد. فرماندار با فریاد گفت: «این کثافت را دیگر اینجا راه ندهید.» درست همین لفظ را به کار برد. من پیش مرگ را بیرون کردم. خیلی خونم به جوش آمده بود. گفتم: «تو فارس هستی، من هم فارس هستم! اما این را بدان. این هم سنگر من است و کثافت خودت هستی آقای فرماندار!» بحثمان ادامه پیدا کرد. ما اسلحه داشتیم و آنها می ترسیدند. بنابراین، بعضی ها آمدند و گفتند: «برادر، شما کوتاه بیا.»

هیچ شکنجه ای مثل فشار و شکنجه روانی انسان را زجر نمی دهد. آن حس تحقیر پیش مرگها در برابر مردم فریب خورده و ناامنی خانواده هایشان کشنده بود. حقیقت است که آزاده های جنگ تحمیلی از خاطرات اسارتشان که می گویند، بدترین درد را از شکنجه های روانی رژیم صدام می دانند. در حدی این کردهای مظلوم از ناحیه ضدانقلاب تحت فشار روانی بودند که وقتی بچه های معلول به دنیا می آوردند، تشخیص پزشکان در علت نقص فشار روانی مادر بود!

پیش مرگان مسلمان نماد و عصاره مردم اهل سنت کردستان بودند و عشق متقابل بسیجیان غیر بومی و فرماندهان با آنان و نیز اعتقاد این مردم به امام را از اهم عوامل پیروزی در کردستان می دانم. این حرفها ادعا و شعار نیست، بلکه از روز اول ورودم به مقر، با بهت و حیرت از نزدیک شاهد این عشق و علاقه بودم.

یادم هست در همان روز اول اعزام به پایگاه، جناب سروان همتی به من گفت: «به پایگاه که می روید، مواظب باشید نفهمند روحانی هستید.» من فکر کردم اگر بفهمند، به من آسیب می رسانند یا موضع گیری می کنند. چون جو مسموم بود. اما همان شب اول که دور هم نشستیم، من جذب اینها شدم. چای و میوه و واقعا هر چه داشتند برایم آوردند. یادم هست یکی از همان نیروهای اهل سنت از خانه شان غذا آورد و گفت: «آقای حیدری، شما تازه آمده اید. بهتر است غذای گرم بخورید.» بعد به عملیات رفتند و بعد از ساعتی، خسته و کوفته و خاک آلود آمدند، تجهیزات را باز کردند و خیلی مؤدب نشستند.

یکی دو ماه که ماندم، آشنایی مان بیشتر و محبت اینها هم افزوده شد. یک روز لباس میشستم که یکی از پیش مرگ های مسلمان اهل سنت وارد شد و گفت: «برادر حیدری، چرا لباس می شویی؟» گفتم: «خب رفته بودیم داخل روستاها و لباسم کثیف شده بود.» گفت: «مگر ما مرده ایم که شما از قم بلند شوید بیایید اینجا برای ما بجنگید، بعد لباستان را خودتان بشویید؟! ما که لباس هایمان را می شوییم؛ لباس شما هم کنارش.» یک روز دیگر باز لباس میشستم که پیش مرگ دیگری آمد و با اصرار نگذاشت خودم بشویم. وجدان من هم راضی نمی شد چنین اجازه ای به آنها بدهم. از این رو، مجبور شدم از آن به بعد وقتی خواب همه عمیق شد، لباس هایم را بشویم.

 

[1]  روستایی از توابع بخش مرکزی سروآباد استان کردستان است. شواهد تاریخی نشان می دهد که پایگلان از لحاظ تاریخی از اکثریت روستاهای استان قدمت بیشتری دارد و از کهن ترین روستاهای استان کردستان محسوب می شود. سابقه تاریخی روستا به ۱۵۰۰ سال پیش بر میگردد و بر اساس سرشماری ۱۳۸۵، حدود دو هزار نفر جمعیت دارد. ساکنان قبلی این روستا قبل از ظهور دین مبین اسلام، پیرو آیین زرتشت و مسیحیت بودند و همگام با فتح کردستان به دست سپاه اسلام و نبوغ دین توحیدی، به دین اسلام گرویدند. مردم مسلمان و انقلابی پایگلان چه در حماسه و نبرد با رژیم بعثی عراق و چه در حماسه مبارزه با گروهک های ضد انقلابی نقشی بسزا ایفا کردند. این روستا شاهد ایثار ها و حماسه های مردم کرد در دفاع از کیان کشور و نظام اسلامی بوده، با تقدیم ۵۸ شهید نام خود را جاودانه کرده است. (برای اطلاعات بیشتر رک: یوسف خانی، حماسه پایگلان تهران: فاتحان، ۱۳۹۲)

 

منبع: کتاب فرزند کردستان، صفحات ۲۵۱ الی ۲۵۶




نظرات کاربران