در حال بارگذاری ...

باید با یک نظر تسامح یا عذر تراشی به یکدیگر نگاه کنیم و به همدیگر حق بدهیم تا هر کسی نظر خود را طرح کند و بی جهت هم کسی را تکفیر و تفسیق نکنیم و لوازم گفته های دیگران را بر گردنشان نگذاریم.

گفتگوی مجله هفت آسمان با آیت الله واعظ زاده خراسانی

سوال: داعیه تقریب گاهی همزیستی و تعایش است یعنی در واقع یک نگاه تاکتیکی به تقریب دارد؛ مثلاً برای این که در حال حاضر ما مسلمانان با هم بهتر زندگی کنیم و بتوانیم به طور مشترک از عهده مشکلات جهان اسلام برآییم یا از آن جهت که دشمن مشترکی داریم به جاست که با هم تفاهم داشته باشیم و گاهی این نگاه عمیق تر از این است و به اصطلاح یک جنبه استراتژیک و راهبردی دارد؛ مثلاً با این بیان که اختلافاتی که بعدها در طول تاریخ عارض و حادث شده اند، اصیل نیستند گوهر مسلمانی چیزی است که با وجود فرق و مذاهب مختلف هیچ منافاتی ندارد؛ یعنی همان طور که اهل هر مذهبی این دوستی و برادری را نسبت به هم احساس میکنند چرا این حالت را نسبت به عموم مسلمانان نداشته باشند؟

پاسخ: مسلماً تقریب مطلوبیتی ذاتی دارد؛ تقریب مذاهب مقدمۀ وحدت اسلامی است و وحدت اسلامی، یا به تعبیر قرآن وحدت امت اسلام یکی از ارکان اسلام است که اساس آن را رسول اکرم بنا نهاده و در قرآن نیز تأکید شده است که مسلمانان یک امت اند در برابر امتها و ملتهای دیگر. آنگونه که من به دست آوردم، برای اولین بار پس از هجرت در اولین قراردادی که رسول اکرم با اهل مدینه اعم از مسلمانان ،مسیحیان، یهودیان و شاید مشرکان بست، این مسئله را مطرح فرمود. در سیره ابن هشام و در منابع دیگر این واقعه آمده است که در آن قرارداد پیامبر فرمود: «ان المسلمین أمة واحدة من دون الناس»؛ یعنی جدا از بقیه مردم مسلمانان یک امت اند. این را رسول اکرم به طور رسمی در آن واقعه اعلام کرد. من در باب آغاز هجرت این اعتقاد را دارم که مبدأ وحدت سیاسی اسلام و مبدأ حکومت اسلامی همان هجرت است و قبل از هجرت زمینه ای برای این نوع تفکر یا پیاده کردن آن وجود نداشت. در هر حال، وحدت اسلامی مانند توحید یک رکن است. همین طور که نگرش توحیدی درباره ذات پروردگار یکی از ارکان دین است، دربارهٔ مسلمین نیز وحدت امت یک رکن و اساس است. همین مسئله مسلمانها و به خصوص رهبران دینی و سیاسی را وا می دارد تا همواره درصدد تحقق بخشیدن به وحدت اسلامی باشند و در حقیقت برنامه کاری مفتیان، فقیهان، پیشوایان دینی و رهبران سیاسی را همین اصل تعیین میکند. یعنی همواره باید این شاخص را در مقابل خود قرار دهند، تا مبادا از کسی فتوایی صادر شود که با این رکن مخالف باشد؛ مبادا عمل سیاسی یا جنگ یا صلحی توسط رهبران سیاسی صورت بگیرد که با این رکن رکین ناسازگار باشد، دقیقاً عین همان نکته ای که ما در باب توحید قائلیم؛ هیچ عملی از اعمال مسلمین، هیچ عبادتی و هیچ مودتی نباید با اساس اسلام که توحید رب است، مباینت داشته باشد. اگر هر نوع عملی، حتی بالاترین اعمال، جهتگیری توحیدی نداشته باشد، در حقیقت نوعی دشمنی با خداست. در بعد اجتماعی هم به نظر من وحدت امت اصل و محور است و در همۀ فعالیتهای فرهنگی و علمی و در کلام، فلسفه، فقه، حدیث و رجال باید این شاخص بر همه حاکم باشد. ما مسلمانها مجاز نیستیم برای حمایت از یک قومیت یا یک مذهب ولو مذهب اهل بیت به گونه ای عمل کنیم که وحدت امت را مخدوش سازد. من معتقدم که علی(ع) و دیگر ائمه این مطلب برایشان بسیار مهم بوده است. من در مقاله ای که برای ستاد سال امام علی(ع) نوشته ام، گفته ام که سیره علی این بود که وحدت امت شاخص اصلی است. به همین جهت اگر نسبت به حقوق خودش مدعیاتی داشت، در اقداماتی که انجام میداد، مواظب بود تا به این اصل لطمه وارد نشود و اگر میدید که به این اصل لطمه وارد میشود، از حق خود صرف نظر میکرد.

متأسفانه در کشاکش روزگار در ابعاد مختلف فرهنگی، فقهی و حدیثی این اصل در نظر گرفته نشده است. در بعد سیاسی هم هیچگاه این اصل مطمح نظر نبوده است، چون سیاستمداران غالباً اهل دین نبودند و به دین و مذهب نگاهی ابزاری داشتند. ما هنوز وارث آثار سوء اختلافات مذهبی عثمانیها و صفویها هستیم. بزرگترین اثر آن ذهنیتی است که برای شیعه و سنی درست شده است، که نه فقط عموم مردم، بلکه حتی علما تحت تأثیر آن بوده اند. برخی از علمای عراق و ایران در این زمینه ذهنیت هایی عجیب و غریب دارند که بی تردید نتیجه آن تضادهاست. اینان هرگز سعی نکرده اند تا این ذهنیت را زایل کنند و خودِ اسلام را معیار قرار بدهند. صرف نظر از مسئلۀ وحدت اسلامی که همۀ مسائل تقریبی در محور آن چرخ می زند، واقعیت قضیه نیز مهم است. واقعیت این است که همه کسانی که مسلماناند، نماز می خوانند، روزه میگیرند، فقه دارند، کلام دارند (نه اقلیتهایی که در مسلمان بودنشان تردید است و مثلاً عقیده دارند، ولی نماز نمیخوانند یا روزه نمیگیرند یا شرایع را قبول ندارند یا درباره علی و دیگران غلو میکنند) یعنی پیروان مذاهبی که تقریباً از قرن دوم سابقه دارند و دارای فقه و کلام و ملتزم به شریعت اند، در اصول با یکدیگر اختلاف ندارند و اختلافشان تنها در فروع است. مقصود از فروع نیز فقط احکام فرعی نیست؛ فروع یعنی مسائل منشعب از اصول اساسی، چه در بعد احکام و چه در بعد عقاید. ما در عقاید هم اصول و فروع داریم؛ توحید ذات پروردگار، نبوت و حتی خلافت اسلامی به این معنا که اسلام دارای حکومت است و سیاست از ارکان اسلام است و قهراً نیازمند متصدّی هم هست، اینها از اصول مشترک اسلامی است و هیچ کس نمیتواند آنها را انکار کند. اما در مقام تفصیل بحث می شود که مثلاً آیا خدا در آخرت دیده میشود یا نه این بحث در حقیقت فرعی است از آن اصل کلی وجوب وحدت ذات باری که انبساط دارد مجرّد است و تجسم ندارد همه این را قبول دارند اما بر طبق نصوصی خاص بعضی در مورد امکان رؤیت خدا در آخرت بحث کرده اند. این را باید یک مسئله فرعی بدانیم و نباید بگوییم با آن اصل ناسازگار است و اگر کسی این را گفت، پس مشرک است.

شما ملاحظه کنید نزاعی را که بین معتزله و اشاعره وجود داشته است: اشاعره درباره صفات ذات باری تصورشان این است که اینها غیرذات هستند(حالا با توجیهات مختلفی که دارند) معتزله و امامیه و کسانیکه عقل را در باب اعتقادات حاکم میدانند میگویند صفات عین ذات است. این نیز یک مسئله فرعی اعتقادی است که نباید وسیلهٔ تکفیر دیگران شود، برای اینکه آن اصل را همه قبول دارند؛ آیا واقعاً اشاعره میگویند ما چند خدا داریم؟ آنان هرگز به این لازمه معتقد نیستند. آیا میشود به کسی مثل فخر رازی که اشعری است و از مکتب اشاعره دفاع میکند و دانشمند عظیم الشأنی است، این لازمه را نسبت داد؟ در بعد اخلاقیات هم ما با اصول و فروع روبرو هستیم اخلاق و معنویت عیناً مثل فقه، اصولی دارد و فروعی؛ اصولش همین کلیات اخلاقی است که در کتاب و سنت وجود دارد ولی در مقام فروع مسلمانها به متصوفه و غیر متصوفه منشعب میشوند و در بحث تکامل اخلاقی دیدگاههای متفاوتی دارند؛ اینها همه فروع دین است. آنچه من می خواهم بگویم این است که؛

اولاً تقریب وسیله ای است برای تکمیل رکن رکین اسلام، یعنی وحدت امت که در قبال وحدت رب مطرح است. قرآن نیز این دو را به هم مربوط کرده است و میفرماید: «ان هذه امتکم امة واحده وانا ربکم فاعبدون» (الانبیاء، ۹۲)؛ یعنی مسئلۀ وحدت امت با مسئلۀ وحدت رب ارتباط عمیقی دارد؛ گویا اگر امت مختلف شوند، خدا این امت را به عنوان امتی که خودش ربِّ آنان است قبول ندارد.

ثانیاً واقعیتی وجود دارد و آن این که مذاهب در اصول مشترک اند. اصول عبارت است از ارکانی که ایمان و اعتقاد به آنها ملاک مسلمان بودن است و اگر کسی همه آنها یا یکی از آنها را انکار کند دیگر مسلمان نیست؛ مثلاً شیعه و سنی با اینکه در مصداق خلیفه اختلاف دارند، ولی در این که اسلام خلافت و سیاست دارد و رسول اکرم هم پیغمبر بوده و هم رئیس سیاسی مسلمانها اختلاف ندارند. این که بر سر مسئله مصداق خلافت دعوا کرده اند نشان میدهد که اصل خلافت و سیاست مفروغ عنه بوده است. من نسبتی را که به بعضی از فرق خوارج در مورد انکار این اصل داده اند قبول ندارم. منشأ اختلاف ها نیز عموماً، یا ظواهر نصوص بوده یا بحثهای عقلی، که هیچ یک نباید معیار کفر و ایمان قرار بگیرد. متأسفانه مسلمانها این مسائلی را که جنبه فرعی دارد، ملاک کفر و ایمان قرار داده اند و این کار درستی نیست. جالب است که در آغاز پیدایش این مباحث، همانهایی که این بحث ها را طرح کردند، یکدیگر را کافر نمی دانستند. مسلمانها در این قبیل مسائل فرعی باید به همدیگر حق بدهند که برداشتهای مختلفی داشته باشند. اگر باب تکفیر باز شود تقریباً شاید کسی پیدا نشود که برای تکفیرش بهانه ای نباشد؛ مثلاً کمترکسی است که بگوید مؤمن در آخرت خدا را ملاقات نمیکند؛ اصلاً این از والاترین آرزوی مسلمانها بوده و هست. در آثار شعرای مختلف می بینیم که تمام علائقشان منحصر میشود در این که روزی روی خدا را ببینند. این نکته هم در عرفان، هم در احادیث و هم در دعاهای ما ریشه دارد. به نظر من اصل رؤیت خدا مسلم است اما اینکه خدا را چگونه میتوان دید، مسئله ای بحث انگیز است. فخر رازی در ذیل آیه ای در باب همین موضوع رؤیت خدا، یک بحث دقیق فلسفی دارد و بالاخره رؤیت را به همان رؤیت قلبی که علی(ع) میگفت برمیگرداند؛ از علی(ع) پرسیدند: «هل رأیت ربک یا امیرالمؤمنین؟ فرمود: لم اعبد رباً لم اره. قالوا وکیف ذلک یا امیرالمؤمنین؟ قال لم تره العیون بمشاهدة الابصار ولکن تراه القلوب بحقائق الایمان».

سوال: چگونه میتوان اندیشه تقریب را نهادینه کرد؟

پاسخ: ما باید از حساسیت این بحثها بکاهیم و بگوییم که اینها معیار کفر و ایمان نیست و لوازم اینها را (که فرضاً به نظر ما لوازم آنها هستند) بر گردن قائلان به آن نظرها نگذاریم. اگر این باب باز شود آنان هم میگویند وقتی شما مثلاً قائل به عصمت امام هستید و میگویید که به امام چیزهایی القا می شده است، پس قائل به تداوم وحی پس از پیامبر اکرم هستید، چون بدین ترتیب آنها مسائل را به طور مستقیم از خدا میگیرند. من عقیده دارم که در اینگونه بحثها غرض و مرضی در کار نیست. ما اینگونه میفهمیم و آنها آن گونه میفهمند. باید با یک نظر تسامح یا عذر تراشی به یکدیگر نگاه کنیم و به همدیگر حق بدهیم تا هر کسی نظر خود را طرح کند و بی جهت هم کسی را تکفیر و تفسیق نکنیم و لوازم گفته های دیگران را بر گردنشان نگذاریم.

 منشأ اصلی اختلافها ظواهر نصوص است؛ نمی توان گفت که نباید خارج از ظواهر نصوص بحث کرد چون در این صورت باید دایره فقه، عرفان و کلام را هم به همین ظواهر محدود کنیم. آیا هیچکس این را میپذیرد؟ اجتهاد و تفقه در دین را همه قبول دارند. تفقه در دین اختصاص به فقه و احکام ندارد؛ اگر تفقهی هست پس اجتهاد هم هست. حتی اگر در جایی دیدیم که دیدگاهی با لوازمش با آن اصول منافات دارد آن را هم باید توجیه کنیم. اصول همان کلیاتی است که در کتاب و سنت وجود داشته است و در زمان رسول اکرم -صلوات الله علیه و آله ـ و پس از وی همه مسلمانها همانها را قبول داشتند و بر مبنای آنها عمل میکردند و در راه آنها شهید شدند، و فروع همان مسائلی است که به اختلاف نظر درباره این اصول بر میگردد. حالا شاید شیعه ها تحمل نکنند اگر بگوییم که مسئلۀ خلافت هم از همین قبیل بوده است، یعنی نوعی ابهام در کار بوده است. من در این زمینه خیلی بحث کرده و بسیار نوشته ام در مقاله «امام علی و وحدت اسلامی» آورده ام که به نظر من مسئله نص بر ولایت على علیه السلام در دوران خلفا فراموش شده بود و علی در زمان خلافتش این مسئله را زنده کرد؛ برای این که نه به عنوان حق شخصی خودش، بلکه به عنوان یک حقیقت اسلامی باقی بماند. بنابراین ما نمیتوانیم دیگران را تخطئه کنیم و همه را دشمن انگاریم. خیلی از مسلمانها بعد از پیغمبر متوجه این امر شدند و کم کم این مسئله برایشان اهمیت یافت. علی علیه السلام آن را مطرح کرد؛ کم کم عده ای آن را قبول کردند و عده ای هم قبول نکردند. بنابراین به مسئله ای اجتهادی و فرعی تبدیل شد. به نظر من کسانی که امروزه میگویند در اسلام سیاست و حکومت نیست، انحرافشان از اسلام بیشتر از کسانی است که میگویند مثلاً علی خلیفهٔ بلافصل نبوده است؛ برای این که این مسئله نسبت به آن مسئله فرعی است و آنها دارند اساساً دین را از سیاست جدا میکنند، که کاری است بسیار خطرناک و انحرافش هم بیشتر است؛ یعنی میشود گفت که اینان یک امر ضروری را انکار کرده اند ولی در مورد منکران خلافت بلافصل على علیه السلام نمی شود گفت که آنان انکار ضروری اسلام کرده اند، بلکه این انکار ضروری یک مذهب است.

سوال: بنا به فرموده های شما آیا این تعبیر درست است که به زبان فقهی، یکی از ادله حاکم بر همه ادله فقهی و کلامی مسئله وجوب حفظ وحدت مسلمانان است و هرجا تعارضی پیش آمد، با توجه به اصلی و مهم بودن وحدت، باید از آن دیدگاه ناهمخوان با وحدت صرف نظر کنیم؟ یعنی حتی اگر واقعاً فتوای یک فقیه و تشخیص یک متکلم منجر به این شد که عقیده ای را اظهار کند که وحدت مسلمانها را مخدوش میسازد، در این صورت نه به لحاظ مماشات و مدارا بلکه واقعاً این حکم عوض شود؟

امروزه احساس میشود که از تقیه مداراتی این مفهوم تلقی میشود که ما چون اقلیتیم و چون عجالتاً میخواهیم اکثر مسلمانان را مثلاً در ایام حج بر ضد خودمان نشورانیم تقیه مداراتی را پیش میگیریم؛ در این صورت تقیه مداراتی یعنی یک حکم ثانوی. به نظر جناب عالی آیا این حکم اولی است یا ثانوی؟

پاسخ: حکم خدا حقیقتاً همین است، نه به واسطه رعایت مصالح و ضرورتها. این قبیل بحث ها جزء آن اصول اولیه نیست و از مسائل فرعی به حساب می آید، یعنی در مجرای اجتهاد قرار دارد، هرچند بسیار مهم باشد. من این نکته را که در غیر احکام فقهی نیز اصلی و فرعی وجود دارد، از نوشته های مرحوم کاشف الغطاء در جواب یکی از علمای نجف استفاده کرده ام. در آن اوائلی که رسالة الاسلام منتشر می شد و مسئله تقریب مذاهب مطرح بود، در این نشریه بارها تأکید میشد که مسلمانها در اصول اختلاف ندارند. مرحوم آیت الله شیخ عبدالحسین رشتی در نامه خود به دارالتقریب که در رسالة الاسلام چاپ شد، نوشت؛ چرا شما همیشه میگویید که ما در اصول اختلاف نداریم؟ چطور اختلاف نداریم؛ اشاعره میگویند خدا در آخرت دیده می شود، ولی ما میگوییم خدا دیده نمیشود. آنها میگویند صفات زاید بر ذات اند و ما آنها را عین ذات میدانیم و همین طور... اینها همه اصول اعتقادی اند؛ پس چگونه ما در اصول مشترکیم؟ مرحوم کاشف الغطا در پاسخ به ایشان این مسئله فرعی و اصلی را به اعتقادات نیز تعمیم داد و گفت که ما در تنزیه ذات باری اختلافی نداریم؛ فارغ از این اصل، دیگر بحث ها از فروع اند.

سوال: خود جناب اشعری هم گفته است که من احدی از اهل قبله را تکفیر نکردم.

پاسخ: بله امام اشعری اولا نزاع معتزله و اهل سنت را به حداقل رساند و مقداری افکار عقلی را وارد افکار اهل حدیث کرد؛ الان سلفیه میگویند که او بدعت گذاشته، چون تا حدی در اعتقادات به عقل مجال داده است. ثانیاً مذاهب را به همان صورتی که بوده، عرضه کرده است. وی در سال ۳۳۳ ق فوت کرد و کمی قبل از آن مشغول نوشتن کتاب مقالات الاسلامیین بوده است. این تاریخ تقریباً چند سال پس از غیبت کبری است. وی در این کتاب، شیعه امامیه را به همین صورتی که امروز هست، توصیف میکند. البته این را نیز میگوید که عده ای از شیعه ها معتقدند که مهدی متولد نشده است، که معلوم میشود هم این تلقی امامیه وجود داشته و هم شک و تردید برخی. وی عقاید را بی کم و کاست بازگو میکند. وی در آخر کتاب خود میگوید که شما چرا به جان هم افتاده اید و هم دیگر را تکفیر میکنید؟ من همۀ اینها را گفتم، هم مذهب حق را و هم مذاهب دیگر را، اما هیچ یک را تکفیر نمیکنم.

اینها راههایی است که ما باید بپیماییم. در میان علمای شیعه هم چنین افرادی را داشته ایم؛ نمونۀ آن مرحوم شیخ طبرسی و شیخ طوسی هستند که خیلی وسعت نظر داشتند. در زمان خودمان در رأس دار التقریب و هم الازهر مرحوم شیخ عبدالمجید سلیم بود که از او نقل کرده اند که گفته است حادثه کربلا لکه ننگی است بر دامن اسلام و ای کاش واقع نشده بود، و نیز گفته است اگر صلاح الدین ایوبی بر مصر حالا ما همه شیعه بودیم و اگر صفویه بر ایران مسلط نشده بودند، حالا ایرانیها سنی بودند این قبیل سخنان وسعت نظر او را می رساند.

مجله هفت آسمان، ش9و10، صص9-17




نظرات کاربران