سلمان برجسته دو هفته قبل در سوریه به شهادت رسید. او جزو اولین شهدای اهل‌سنت ایران است که به سوریه رفته و در جبهه اسلام به شهادت رسیده است. حالا یک نام جدید برای شهدای سوریه پیدا شده است؛ شهید سلمان برجسته، شهید اهل‌سنت دفاع از اسلام ناب محمدی(ص) است.

دو هفته قبل بود که پیکر دو شهید اهل سنت مدافع اسلام ناب محمدی(ص) در شهرستان نیکشهر استان سیستان و بلوچستان تشییع شد. این شهدا اولین نفرات از جمع رزمندگان اهل سنت بودند که در سوریه به شهادت رسیدند. سلمان برجسته یکی از شهدای گروه مقتدر «نبویون» بود. نبویون از رزمندگان اهل سنت تشکیل شده که برای دفاع از اسلام ناب محمدی(ص) عازم سوریه شده‌اند. وقتی حرف از جنگ در سوریه می‌شود، رسانه‌های دنیا با بکارگیری لفظ «پیکارجو» وحشی‌گری‌های داعش را به مخالفت با دولت اسد تقلیل می‌دهند اما این همه ماجرا نیست. در کنار سودهای اقتصادی، چپاول نفت، تجارت اسلحه و دیگر بازی‌های قدرت و سیاست، نسل‌کشی‌ها توسط بربرترین آدم‌ها بخش خنثی و تکراری واقعیت در دنیای جدید شده است و با روحیه‌ای سرد و کرخت به شنیدن آمار کشته‌ها بسنده می‌شود. واقعیتی که با ذوق زدگی بنگاه‌های خبرپراکنی حامی داعش برایش کلیپ‌سازی هم می‌شود و آن را برای ایجاد رعب و وحشت بازنشر می‌دهند. اما این فقط یک طرف پر سر و صدای ماجراست. به درازای تاریخ این دست ماجراها سوی دیگری هم دارند و در برابر اشقیا، مردهای مرد حضور دارند و در برابرشان صف مقاومت و ایثار و از جان گذشتگی را تشکیل داده‌اند. اگر یک سوی میدان، سر بریدن و  مثله‌ کردن پیکرها را برای نمایش قدرت به دست گرفته‌اند، این سوی میدان نجابت و ایمان، باعث شده تا شجاعت برگرفته از عقلانیت دینی در دل مردانی با چهره‌هایی مهربان و لطیف متجلی شود و سینه‌هایشان را در دفاع از اسلام سپر کنند. سال‌هاست که برخلاف نمایش رسانه‌های موسوم به جریان اصلی، مشخص شده است که دیگر ماهیت جنگ سوریه و عراق، نبرد مذاهب نیست. صحنه نبرد، ایستادگی شرافت در برابر جهالت است. در این بین مظلومیت اهل سنت مضاعف است چرا که در نظر برخی، داعش شهره به چیز دیگری غیر از تروریست بودنش شده است.  درست در روزهایی که پیکر پاک شهیدان مدافع حرم در ایران، عراق، لبنان، سوریه، فلسطین و ... تشییع می‌شود، حضور گروه دیگری از رزمندگان مقاومت رنگ دیگری به جبهه نبرد داده است. اگر روزی «شیخ صباح» گروهی از رزمندگان اهل سنت و قبائل عراق را سر خط کرده و به مبارزه با داعش پرداخته است، امروز گروهی از شیرمردان اهل سنت، «نبویون» را به صورت داوطلبانه برای دفاع از اسلام تشکیل داده‌ و شانه به شانه رزمندگان شیعه در برابر داعش متحد شده‌اند. سلمان یکی از آن‌هاست. همراه پدرش رسول برجسته کسب و کارشان را رها می‌کنند و راهی سوریه می‌شوند. او فقط چند متر با پدرش در خط مقدم جبهه مقاومت فاصله داشته و وقتی ترکش خمپاره به او می‌خورد، پدر به سرعت خودش را به بالین او پسر می‌رساند. سلمان نمونه‌ای ناب از جوانی است که در روزگاری که کسی را یارا، جسارت و شهامت مقاومت در برابر تکفیری‌ها نیست، سرزمین خود را رها می‌کند و برای دفاع از اسلام به سرزمین دیگری می‌رود. هر چه قدر فتنه‌ها و بلایا عجیب‌تر شده است، تراز قهرمانان عصر جدید هم ارتقا یافته است. سلمان نمونه‌ای عجیب از یک جوان مسلمان اهل سنت است که آرمان‌گرایی‌اش چنان اوج گرفته که از تمام نمونه های قبل از خود پیشی گرفته و هیچ فکر و تحلیلی به راحتی توان درک و هضم انگیزه او برای عزیمت به میدان نبردی که شهره به چیز دیگری بوده است را ندارد. شاید «بصیرت» برای او که در غبارآلوده‌ترین فضای رسانه‌ای محاصره شده بود، بزرگترین شاخص باشد که عمق فتنه را شناخته و بی تفاوت به همه قضاوت‌های عامی برای حضانت از حقیقت اسلام جان خود را فدا می‌کند. پرداخت به او و بررسی پدیده یک قهرمان اهل سنت با نام «شهید سلمان برجسته» به ظرفیتی بسیار بسیار فراتر از این امکان مختصر نیاز دارد. اکنون گفت‌وگو با رسول برجسته پدر شهید سلمان برجسته را در ادامه می‌خوانید: چند فرزند دارید؟ بعد از شهادت سلمان حالا فقط یک پسر هفت ساله و چهار دختر دارم. سلمان ازدواج کرده بود؟ نه هنوز، او مجرد بود. دنبال این بودیم که مقدمات ازدواجش را فراهم کنیم. فرمانده‌مان در محور عملیاتی سوریه وقتی فهمید سلمان مجرد است، به او گفت که ان‌شاءالله برگردد و ازدواج کند. قسمت اینطور بود که او در راه اسلام شهید شود. سلمان به من گفت: «من جوانم و از تو زرنگ‌تر هستم، تو بمان پیرمرد!» از سلمان برایمان بگویید. چند سالش بود؟ چه کار می‌کرد؟ سلمان 22 ساله بود. در بندرعباس و شیراز و شهرهای دیگر کارگری می‌کرد و کمک خرج خانواده بود. به او گفتم:«تو بمان و کنار خانواده باش، من می‌روم»، اما سلمان می‌گفت: «من جوانم و از تو زرنگ‌تر هستم، تو بمان پیرمرد!». قبول نکرد. می‌خواست او هم رزمنده اسلام باشد. بالاخره باهم رفتیم. ما یک نگاه مشترک به این حضور داشتیم: اگر در جنگ بر دشمن غلبه کنیم که پیروزیم و اگر شهید شویم باز هم پیروزیم. چه شد که به سوریه رفتید؟ در شهرداری بِنت مشغول به کار بودم که متوجه شدم می‌شود گروهی داوطلبانه برای دفاع از اسلام به سوریه می‌روند. از شهرداری استعفا داده و به عشق اسلام وارد دسته‌های رزمندگان شدم. از بخش بِنت به فَنّوج و از آنجا به زاهدان رفتیم و پس از آن راهی سوریه شدیم. ابتدا به دمشق رفتیم و مزار بی بی زینب(سلام الله علیها) را زیارت کردیم. این زیارت قسمت هرکسی نمی‌شود. ما اولاد رسول الله(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت ایشان را دوست داریم. همرزمان شما چه کسانی بودند؟ همرزمان ما دوستان اهل سنتمان بودند که با هم اعزام شده بودیم. علاوه بر آن رزمندگان شیعه نیز در کنار ما بودند و باهم در خط مقدم می‌جنگیدیم. شیعیان افغانستانی، عراقی و سوری در کنارمان بودند.  رفتار رزمندگان شیعه در مواجهه با شما چگونه بود؟ این اولین بار در ماجرای سوریه است که آنها کنار اهل سنتِ ایران مقابل داعش ایستاده‌اند. همه با هم عملیات می‌کردیم. شیعه و سنی برادر و متحدیم و مقابل داعش می‌جنگیم. فتوحاتی هم داشتیم تا اینکه به کمین داعش خوردیم. داعش ضد اسلام است، شیعه و سنی ندارد. همرزمانتان می‌دانستند که شما اهل سنت هستید؟ نپرسیدند که اینجا چکار می‌کنید؟ بله می‌دانستند. ما برای جهاد در راه اسلام رفتیم. داعش به سنی و شیعه رحم نمی‌کند. همرزمان شیعه از حضورمان خوشحال شدند و تکریممان کردند. چه شد که تصمیم گرفتید به سوریه بروید؟ در جمع دوستان به ما گفتند: می‌خواهیم به سوریه برویم، شما هم می‌آیید؟ ما هم گفتیم: جانمان فدای اسلام. حاضریم جانمان را برای اسلام قربانی کنیم. ما جهاد می‌کنیم. هیچ شک و شبهه‌ای نسبت به ماجرای سوریه نداشتید؟ برخی می‌گویند که آنجا جنگ مسلمان‌کشی است. برخی گفتند داعشی‌ها اهل سنتند و نباید با آنها جنگید اما آنها مسلمان نیستند. ما آنجا بودیم و دیدیم. مسلمان ماشه اسلحه‌اش را در دهان کودک شش ساله نمی‌چکاند. آنجا وطن سوری‌هاست اما چرا سر آنها در وطنشان بریده می‌شود؟ چرا فرزندان و ناموس سوری‌ها آنجا به حراج گذاشته می‌شوند؟ جبهه مقابل ما در سوریه هیچ مسلمانی نداشت. این را مطمئن هستم. ما تا پیروزی دست از جهاد نمی‌کشیم. خانواده و فرزندانم هنوز حال خوبی ندارند. من مشتاق جهادم اما آنها می‌گویند که پسر بزرگمان شهید شده و بعد از من کسی را ندارند. فعلا باید کنار خانواده باشم اما دست از جهاد نمی‌کشم. حضور شما به عنوان رزمندگان ایرانی اهل سنت در سوریه یک اتفاق تازه و تقریباً باورنکردنی است. نزدیکان، بستگان و دوستان اهل سنت شما چه واکنشی نسبت به این انتخابتان داشتند؟ مولوی‌ها و برادران اهل سنتمان از این اقدام حمایت کردند. این روزها مولوی‌های سنت با من تماس می‌گیرند و می‌گویند: «سلمان شهید اسلام است. پسرت در بهشت است». من از حضور در این جهاد ناراضی نیستم و خوشحالم. بقیه نیز همین نگاه را دارند. ما از مرگ نمی‌ترسیم. موقع ثبت‌نام این حرف را به سایر جوانان گفتم که اگر نیایید باز من می‌روم. سلمان خیلی زود از میان شما رفت.او سن و سالی نداشت. من رزمنده دوران دفاع مقدس هستم. آن موقع هم کسانی بودند که جوانانشان را در خانه پنهان می‌کردند تا نکند به منطقه اعزام شوند و تیر و ترکشی به آنها بخورد. همان سالها می‌دیدیم که مثلا پنج سال از جنگ گذشته بود اما هنوز آن جوان گوشه خانه پنهان شده بود. جوان‌های مردم در منطقه عملیاتی می‌جنگیدند اما ناگهان می‌دیدیم که جوان‌های خانه نشین مثلا در یک سانحه تصادف کشته می‌شدند. اجل، کاری به انتخاب ما آدم‌ها ندارد. قسمت و مقدر آدم‌ها کاری به این چیزها ندارد. از اول انقلاب رزمنده و جانفدا بودم و از همان موقع خودم را برای شهادت آماده کرده‌ام. آن روزها توفیق نشد و حالا بعد از سال‌ها دوباره این فرصت پیش آمده تا در میدان حق و باطل برای اسلام بجنگم. این جهاد تا پیروزی ادامه دارد. من از شهادت سلمان ناراحت نیستم. خدا قسمت همه‌مان کند تا اینطور بشهادت برسیم. گریه نمی‌کنم. پسرم شهید شده و جایش در بهشت است. چرا باید گریه کنم؟ برای اسلام قربانی داده‌ام و پیش خدا سربلندم. شهید زنده است. خدا در قرآن می‌گوید که :«ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون» عده‌ای می‌گویند که برخی بخاطر پول به سوریه می‌روند. سلمان چقدر می‌ارزد؟ او را چقدر باید بفروشم تا بتوانم جواب مادرش را بدهم؟ عزیزجان! من بخاطر پول نرفتم. برای اسلام رفتم. حتی کارم را در بِنت رها کردم و رفتم. اینجا پول داشتم، چه نیازی به پول دیگر داشتم؟ بگذارید شایعه کنند که بخاطر پول رفته‌ایم اما ما برای پیروزی اسلام رفتیم. الله بالای سر ماست و همه چیز را می‌داند. ما برای جهاد و شهادت رفتیم و حالا سلمان را فدا کرده‌ایم. پول و روزی را خدا می‌رساند. به جوانان دیگر شهر هم توصیه می‌کنید که در این جهاد همراهتان باشند؟ بله به آنها هم می‌گویم. جای همه ما زیر زمین است و چه چیزی بالاتر از شهادت است؟