واقعا این آیات ملاک به دست انسان می‌دهد و شما میتوانید با این ملاک مشخص کنید که کدام شبکه و کدام منبر و کدام تریبون روشش حسنه است و کدام سیئه؟

آیت الله سیدکمال حیدری   قرآن بعد از اینکه در آیات مختلف اختلاف را بیان می کند(ولا یزالون مختلفین) این سوال پیش می‌آید که: آیا وسیله ای برای حل این اختلافات هم بیان کرده یا آن را به اجتهادات واگذارده است؟ قبلا گفتیم که اگر مسئله‌ای برای قرآن مهم باشد، آن را به اجتهادات واگذار نمی‌کند، بلکه خودش برای حلش وارد می شود و در این مسئله هم قرآن به تفصیل وارد شده و بیان می دارد. یعنی شاید در مسائلی از ارکان دین و اصول دین اینگونه قرآن توجه و توقف نداشته باشد که در بحث اختلاف و حل اختلاف توقف کرده است. چرا؟ زیرا میداند که این مسئله مسئله مبتلی به برای بشر از زمانی که به وجود آمده و تا زمانیکه در دنیا خواهد بود میباشد. اختلاف مذموم اولاً قرآن حالت مذموم اختلاف را اینگونه بیان می کند. آیه ۱۱۳ سوره بقره (وَ قالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصاری‏ عَلی‏ شَیْ‏ءٍ وَ قالَتِ النَّصاری‏ لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلی‏ شَیْ‏ءٍ وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتابَ کَذلِکَ قالَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فیما کانُوا فیهِ یَخْتَلِفُونَ) اینجا آیه در مقام بیان مصداق اختلاف است نه اینکه فقط مرادش یهود و نصارا باشد. یعنی در واقع می توان گفت: [وقالت الشیعه لیست السنه علی شیء، و قالت السنه لیست الشیعه علی شیء، و قالت الشیعه الاخباریة لیست الشیعه الأصولیة علی شیء و...] این منطق قرآن است و دیگر مشکل سند و تقطیع و نقل به معنا و تحریف و غیره ندارد. اما قرآن درباره این منطق و این روش چه می گوید؟ آیا منشا این اختلاف مذموم علم است یا جهل؟ در ادامه آیه می فرماید(وهم یتلون الکتاب) اختلاف از بین مردم بر نمی خیزد بلکه از علما می آید و لذا است که آیه می گویند(و ما اختلف فیه الا الذی اوتوه من بعد جائتهم البینات) یعنی منشاش بی سوادان نیستند بلکه عالمان هستند! اما آیا قران این منطق را قبول میکند یا نه؟ آیا تایید میکند یا نه؟ قرآن می‌گوید؛ اینگونه قضاوت کردن و حرف زدن اگر از جانب علامه دهر هم باشد، منطقه جاهلان است! کدام منطق؟ منطق دیگری را کوبیدن، لست علی شیء گفتن به دیگری (کذلک قال الذین لایعلمون مثل قوله)، این منطق جهل است نه علم... امام علیه السلام می فرمایند چه بسیار عالمی که جهلش او را میکشد، علمش نفعی به او نمی رساند. پس در اختلافات باید چه کار کنیم بالاخره اختلاف واقع می شود پس در مواجهه با مخالف چه کار باید بکنیم؟ خداوند می فرماید به من واگذار کنید شما قضاوت نکنید(فالله یحکم بینهم یوم القیامه). ببینید قرآن با چه منطقی صحبت می کند می‌فرماید شما کاری نکنید. شما با آنها تعامل احسن و نیکو داشته باشید و ما می دانیم که در قیامت چه کسی بر حق و چه کسی بر باطل بوده است. بلکه بهتر است بگوییم چه کسی عناد داشته و چه کسی عناد نداشته است، چه بسا کسی بر باطل باشد، ولی عناد نداشته باشد. یعنی از روی اشتباه عمل کرده باشد. این مشکلی ندارد، مشکل با چه کسانی است؟ (و جحدوا بها واستیقنتها انفسهم) مشکل با اینها است. بنابراین موقف اول که تکفیر و ترد و به قول قرآن «لست علی شیء» گفتن بود، حالت مذموم اختلاف است. پس هر کسی گفت من بر حق و تو بر باطل هستی از نظر قران مذموم است. اختلاف ممدوح حالت ممدوح اختلاف که قران آن را مدح کرده است چیست؟  اصل اول در این حالت اختلاف اینست که؛ با هرکس که اختلاف داری اول موارد اشتراکی را بحث و گفتگو کنید، نه اینکه مستقیم به سراغ موارد اختلافی بروید. شاید فقط یک صدم موارد بین شما اختلافی باشد، خب پس چرا بر اساس این اختلاف اندک با یکدیگر تعامل کنیم؟! چرا نیمه خالی لیوان را ببینیم؟ به نیمه پر لیوان نگاه کنیم. خداوند در آیه ۶۴ آل عمران می فرماید (قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم) یعنی مشترکات(الا نعبد الا الله)... اما اگر ما گفتیم بیایید مشترکات را در نظر بگیریم ولی طرف آخر قبول نکرد چه کار کنیم؟ آیا بر علیهش فتوا صادر کنیم و تبعید و زندانی اش کنیم؟ می فرماید خیر اگر با کسی اختلاف داشتید و او را به نقاط مشترک دعوت کردید و اون پذیرفت بگویید ما با این چیزی که شما می‌گویید موافق نیستیم. [الان متاسفانه برخی بدون این که اتمام حجت شده باشد فتوا صادر می کنند] قرآن می‌گوید نه، حتی اگر با او نشستی و گفتگو کردی و به نتیجه نرسیدی(فان تولوا فقولوا اشهدوا بأنا مسلمون) نه اینکه به کفر و فسق طرف مقابل شهادت دهید. اصل دوم اینکه؛ در گفت و گو و مواجهه با طرف مخالف، خود را حق مطلق و او را باطل مطلق به حساب نیاوریم. زیرا در این صورت وارد گفتگو نشده ایم، بلکه وارد بحثی شده ایم که می خواهیم در آن خودمان و عقیده خودمان را ثابت کنیم. وقتی شما هر آنچه داری حق مطلق می‌پنداری و طرف مقابل را و هر آنچه دارد باطل مطلق میپنداری، با او وارد گفتگو می شوی تا حق و حقیقت کشف شود یا او را به سمت آنچه میخواهی سوق می دهی؟ آیا این گفتگو نتیجه می بخشد یا خیر؟ خیر نتیجه نمی دهد! در این حالت تو در جستجوی حقیقت نیستی بلکه در جستجوی این هستی که چگونه نظرت را به او تحمیل کنی. قرآن می فرماید کسی حق ندارد با دیگری وارد گفتگو شود در حالی که خودش را حق مطلق و دیگری را باطل مطلق می داند، هرکس می‌خواهد باشد. حتی اگر من باشم (یعنی رسول الله) می فرماید و من با دیگران وارد گفتگو می شوم با منطق ۵۰-۵۰ یعنی ممکن است که من بر حق و تو بر باطل باشی و یا من بر باطل و تو بر حق باشی یا اینکه مثلا ۷۰درصد من بر حق باشم و ۳۰درصد تو بر حق باشی... قرآن در سوره سبأ آیه ۲۴ می فرماید (و إنا او ایاکم لعلی هدیً او فی ضلال مبین) بله شما بر اساس ادله‌ای که داری فکر می کنی حق مطلق هستی، اشکالی ندارد، ولی لااقل یک درصد احتمال بده که طرف مقابل هم حق می گوید، و حقی هم هرچند خیلی اندک نزد اوست. در این حالت گفت و گوی حقیقی صورت می گیرد. اما اگر خودت را حق مطلق دانستی و مخالفت را باطل مطلق، اصلا به سخنانت گوش نمیدهد. گوش دادن غیر از شنیدن است، شاید  او سخنانت را بشنود اما گوش نمیدهد یعنی التفات و اهتمام به سخنان و ادله ات نمی‌کند. طبعا گرچه آیه مرتبط با پیامبر است، اما از باب وحدت مفهوم و تعدد مصادیق که ما به آن قائلیم، شامل ما نیز می شود. وقتی پیامبر مامور به همچنین گفتگویی است، ما به طریق اولی باید اینگونه عمل کنیم. وقتی پیامبر حق را می داند و کامل می شناسد اینگونه مامور شده ما که دیگر تکلیفمان روشن است. اصل سوم؛ بعد از بیان آیه و مشخص شدن تکلیف ما، سوال از روش و وسیله مواجهه با مخالف پیش می آید. حالا راه بیان حقی که من به آن معتقد هستم چیست؟ آیا از هر وسیله ای و راهی می شود استفاده کرد یا قران وسیله برای ما مشخص کرده است؟ آیه می گوید (انا او ایاکم) الان من می خواهم به هدایت و به آن چیزی که معتقدم دیگران را هم دعوت کنم و طرف مقابل هم میخواهد به آنچه معتقد است دعوت کند. روش این دعوت چگونه باید باشد؟ آیا قرآن به اجتهاد خودمان واگذار کرده یا برای آن اسلوب مشخصی بیان کرده است؟ آیه ۱۲۵ سوره نحل نگاه کنید میفرماید(ادعوا الی سبیل ربک) یعنی به هر خدایی که اعتقاد داری(انا او ایاکم) به سمت همان خدا دعوت کن به چه وسیله ای؟ (بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی أحسن) تا به حال چندین بار گفته ام که این آیه از عجیب ترین آیات قرآن است. حکمت یک گونه بیشتر نیست و اینجا هم می فرماید حکمت، اما وقتی به موعظه میرسد از آنجایی که موعظه هم حسنه دارد و هم سیئه موعظه را به حسنه قید زده است. یعنی این مطلوب نیست که هر گونه موعظه ای انجام شود، بلکه باید موعظه حسنه صورت گیرد. گاهی موعظه می کنی با حالت عبوس و ناراحت و گاهی هم با حالت رئوف و رحیم. قرآن می‌خواهد در حالت رئوف و رحیم موعظه کنیم اما (وجادلهم بالتی هی أحسن) یعنی برای جدال سه حالت داریم.  جدال بد خوب و خوبتر قرآن می‌گوید خوبتر را انتخاب کن. شما خودتان حکم کنید؛ کسی که می گوید هر کس معتقد به ولایت اهل بیت نباشد ولد الزنا است این با جدال احسن سازگار است؟ یا اینکه بگوییم همه شما منافق هستید، کافر هستید، هر چند در ظاهر حکم مسلمان را بر شما جاری می کنیم! متاسفانه این منطق موجود بین شیعه و سنی است. طرف مقابل هم همین طور است؛ میگوید همه شیعیان مشرک و اهل بدعت و اولاد متعه هستند! منطق و روش دقیقا یکی است اما چون تو تصور می کنی حق مطلق هستی روش او را باطل میدانی و طرف مقابل هم چون خودش را حق مطلق می داند روش شما را باطل می پندارد. بنده واقعا نمیفهمم منطق لعن و سب و اتهام و علیه هم فتوا دادن چه سنخیتی با (جادلهم بالتی هی احسن) دارد؟ این خطاب قرآن یک نکته دارد؛ آیا این خطاب (ادع الی سبیل ربک) فقط خطاب به پیامبر است یا به من و شما هم هست؟ به همه خطاب می کند... اول به رسول الله(ص) و بعد به همه ائمه و علما، چه از شیعه و چه از سنی، چه قائلین به تجسیم خداوند و چه قائلین به تجرید، چه قائلین به وحدت شخصیه و چه غیر قائلین به آن، اما قائلین به وحدت شخصیه حق ندارند غیر قائلین به این نظریه را جاهل خطاب کنند، کما اینکه ملاصدرا در مقدمه کتابش خطاب کرده است! میگوید: این خدایی که ما می‌خواهیم بشناسیم و درباره آن صحبت کنیم، خدایی که مقلده و جهله و فقها میگویند نیست. بنابراین فقها را در عرض جهله قرار داده است! این حق را ندارد. او فهمش از رب العالمین غیر از ربی است که تو میفهمی، البته در مقابل هم فقها حق ندارند وقتی ملاصدرا و ابن عربی به پروردگاری دیگر معتقد شدند بگویند کافر و مرتد و واجب القتل هستند... قرآن می‌گوید ادعوا الی سبیل (ربک) نه رب العالمین بلکه رب خودت، پروردگاری که تو به آن معتقدی، هرکس به خدایی که معتقد است دعوت کند. در قرآن کریم از ابتدا تا انتهایش هر کجا کلمه ربک آورده ضمیر آن به شخص بر می گردد و لذا وقتی با پیامبر صحبت می کند میفرماید(و ان الی ربک المنتهی) نه رب العالمین. بله عبارت (الحمدلله رب العالمین) هم داریم زیرا این پروردگار پروردگار عالمیان است، اما هر کس از این پروردگار تصور خاصی دارد و این آیه مبارکه به همه می گوید وقتی می خواهی به سمت پروردگاری که خودت قبول داری و شناختی دعوت کنی اینگونه و با این روش دعوت کن، نه روش دیگر. اما نتایجی که از این طریق به دست می آید چیست؟ آیه ۳۳ تا ۳۵ سوره فصلت نگاه کنید می‌فرماید (و من احسن قولا ممن دعا الی الله و عمل صالحا و قال اننی من المسلمین) خدایا چگونه به سمت تو دیگران را بخوانیم میفرماید به سمت من دعوت کنید(ولا تستوی الحسنه و لا السیئه) اما با حسنه دعوت کنید طریقه سنه چیست؟ میفرماید (ادفع بالتی هی احسن) و در جای دیگر (و جادلهم بالتی هی أحسن) و بعد در ادامه آیه نتیجه را ذکر می‌کند (فاذا الذی بینک و بینه عداوه کانه ولی حمیم) اما اگر بخواهید از طریق دیگر دعوت کنید برعکس می‌شود. یعنی آن کسی که بین تو و او دوستی بوده، دشمنی خواهد شد. قرآن می خواهد با این اسلوب خودش دشمنی را به دوستی تبدیل کند، اما ما با روش های بد و شیطانی‌مان دوستی ها را به دشمنی تبدیل می کنیم. در ادامه آیه می فرماید بدانید که این مقام و این روش را هر کس نمی تواند تحمل و به آن عمل کند بلکه(و ما یلقاها الا الذین صبروا و ما یلقاها الا ذو حظ عظیم) این همان حسنه ای است که در آیه قبل اشاره شد. زیرا فرمود(ادفع بالتی هی أحسن) آیا این حسنه است و به حسنه اشاره دارد یا به سیئه؟ هیچ کس نمی‌تواند بگوید که سیئه است، بنابراین این شد حسنه. اما سیئه چیست؟ سیئه این است(و اما ینزغنک من الشیطان نزغ فاستعذ بالله انه هو السمیع العلیم) پس به سمت این روش نروید زیرا روش شیطان است. واقعا این آیات ملاک به دست انسان می‌دهد و شما میتوانید با این ملاک مشخص کنید که کدام شبکه و کدام منبر و کدام تریبون روشش حسنه است و کدام سیئه؟ اگر اسلوب حسنه را دارد باید (ادفع بالتی هی احسن) باشد و اگر اسلوب سیئه دارد، دائماً با فحش به ناسزا لعن کارش را پیش می برد... برگرفته از دروس معظم له با عنوان «مطارحات فی تجدید الفکر الدینی» جلسه چهارم اختلاف قرآنی-قسمت اول