بعد از زیارت امام حسین(ع)، اینقدر احساس خوبی داشتم که دائم خود را سرزنش می کردم که چرا زودتر به اینجا نیامده ام. اینقدر از حضور آن همه خدمتکارِ امام حسین(ع) تعجب کرده بودم که می گفتم این فقط معجزه الله است و گرنه این شدنی نیست که این همه آدم فقط در مسیر بایستند و از زائرین امام ...
خیلیهایشان هم به زائران خدمت میکردند. تا میلنگیدی می-آمدند ماساژ می دادند. تا احساس میکردند مریضی دکتر می آوردند معاینهات میکرد. با اینکه فقیر بودند اما همه زندگی خود را خرج میکردند. همین که می-فهمیدند ما اهل سنت هستیم از ما دوبرابر پذیرایی میکردند.
این زائر امام حسین در روز اربعین می گوید: لطف خدا تا حالا 6 بار مکه رفتهام وهر سال دوبار به زیارت امام رضا میروم، اما چند سال بود که دائم در فکر این بودم و دائم دعا میکردم که تا از این دنیا نرفتهام حرم امام حسین را بببینم و به زیارتش بروم. بسیار به امام حسین علاقه دارم.
هفته گذشته جمعی از علما و نخبگان اهل سنت در قالب کاروان «امت محمد(ص)» به کربلا اعزام شدند. هدف آنها حضور در راهپیمایی عظیم اربعین و زیارت مشاهد مشرفه اهل بیت رسول الله(صلی الله علیه و آله) بود.
این روایت تک تیرانداز اهل سنتی است که به همراه فرزندش برای دفاع از اسلام به سوریه رفته و امروز برای دفن فرزند شهیدش به ایران آمده است و میگوید که بازمیگردد.
مهدی خالقی، مستندساز در ایام عاشورا به بنگلادش رفته بود. او در این سفر مشاهدات عجیبی داشته است از عزاداری هزاران مسلمان اهل سنت برای حضرت حسین بن علی(ع). او میگوید: توهینکنندگان به عقاید اهل سنت، فرقی با تکفیریها ندارند.
تمام بدنش از ترس به لرزه افتاد، جیغش در گلو خفه شد و نمازش را شکست. فرصت نکردم چیزی بگویم که وحشتزده به سمتم چرخید و انگار راه فراری برای خودش نمی دید که با بدنی که از ترس به رعشه افتاده بود، خودش را عقب می کشید و نفس نفس می زد تا بلاخره پشتش به دیوار رسید و مطمئن شد به آخر خط رسیده ...
عشق به حضرت حسین(علیه السلام)، شیعه، سنی، مسلمان و حتی غیرمسلمان نمیشناسد. چند روزی است که کاروان نخبگان و علمای اهل سنت راهی سرزمین عراق شده تا در راهپیمایی بزرگ اربعین در راه نجف-کربلا حضور داشته باشند.
گفت: «بابام را پاسدارها کشته اند.» حاج احمد پرسید: «چطور کشتند؟» او گفت: «بابام کومله بوده که توسط آن ها کشته شده.» حاج احمد پرسید: «در خانه شما فرد دیگری نیست که کار کند؟» آن بچه هم گفت: «من در خانه دو تا خواهر و برادر کوچکتر از خودم و مادرم را دارم.» وقتی حاج احمد این اوضاع را دید ...
به یکی گفتم من شیعه هستم از ایران، گفت همان هایی که حضرت فاطمه را سب و لعن میکنید! به یکی گفتم من شیعه هستم از ایران، گفت آهان همانایی که میخواستند کعبه را بدزدند و ببرند قم!
وقتی ایشان به مریوان آمدند، صدام فهمیده بود و همان نقطه را بمباران کردند. حضرت آقا در این قضیه توسط پیشمرگان مسلمان کرد از مهلکه نجات پیدا کرد. پیشمرگان کرد دور ایشان زنجیرهای به هم پیوسته ای ایجاد کردند و نگذاشتند که به ایشان آسیب برسد. بنابراین ایشان خودشان از نزدیک قضایا را ...
چرا این شخص را با این اهتمام به کربلا برگرداندید؟ میرزا می فرماید: از خصوصیات قیافه این شخص فهمیدم که اگر او در اینجا بماند، کار دست ما می دهد و از آن لعن های کذایی می خواند، و ما که زحمت کشیدیم و مشکله اختلاف بین شیعه و سنی را به زحمت حل کردیم، او با یک عملش ممکن است این زحمات را ...
صاحب خانه با اینکه سنّی بود از اینکه مهمانی برایش آمده که زائر امام حسین «ع» است، خیلی خوشحال شد. خیلی فقیر بود. هرچه اصرار کرد بفرمایید داخل قبول نکردیم. آخرش رفت قالی زیر پای خود و زن و بچه اش را جمع کرد و آورد برای ما پهن کرد! تمام مدتی هم که داشتیم غذا می خوردیم یک گوشه نشسته ...
گروهی را که در آن زیارتگاه [مشهد رأس الحسین (ع)] دیدم از خضوع و توسل و تبرک جستن به ضریح و گریه و دعا چیزی از زائران حرم سید الشهداء در کربلا یا حضرت رضا در مشهد کم نداشتند. حقیقت این است که مردم قاهره در محبت اهل بیت، شیعة به تمام معنی هستند، ولی تبلیغات و بلکه اعمال قدرت آل عثمان ...
این مادر شهید دوست داشتنی که همه مردم شهر او را می شناسند به قدری در بین مردم عزیز و گرامی بود که نماز میت وی علاوه بر مسجد جامع با حضور شیعیان، در یکی از مساجد اهل تسنن مجاور خانه اش با حضور اهل سنت این شهرستان خوانده شد.
یک خانواده اهل سنت روز عاشورا مجلس عزاداری برای امام حسین «ع» گرفته بودند و ما را هم دعوت کرده بودند. خیلی ما را تحویل گرفتند. سفره پهن کردند و حسابی پذیرایی کردند. یک روحانی سید هم همراه من بود. بعد گفتند ما با آقاسید در اتاق کار خصوصی داریم!
«مولوی قمرالدین! یادتان هست که من آمدم به مسجد شما؟ به شما گفتم که بین دوازده ربیع که شما جشن می گیرید و هفده ربیع که ما، این پنج روز - یک هفته را عید اعلان کنیم. شما هم قبول کردید. یادتان هست؟»
مولوی چشمهایش را ریز می کند و به رهبر نگاه می کند. انگار تازه آقا را به جا آورده است. ...
گفتم امشب در حسنیه پادگان دعای کمیل داریم، اگر خواستید تشریف بیاورید. گفت حتما می آیم.
شب مشغول تدارکات شروع مراسم بودیم که بچه ها صدا زدند که حاج آقا بیا ببین دم در چه خبره!
دیدم ماموستا در حالی که اشک از چشمانش جاری بود با تمام اهالی روستا برای شرکت در مراسم آمده بودند.
و ...
برای تاثیرگذاری در سطح جهان اسلام، باید اول ارتباط موثر برقرار کنیم. دوم اینکه ارتباط ما به انس و عاطفه کشیده بشود. بعد از این است که نوبت پیام رسانی می رسد. بدون این مرحله اول و دوم، پیام رسانی موثر شکل نمی گیرد.
به من گله کردند و گفتند در یکی از ایستگاههای مسیر در سمت رضوی، یک روحانی شیعه حرفهای خیلی تندی به ایشان زده تا جایی که برخی شان قصد برگشت داشته اند! من متعجب بودم که چرا برخی می خواهند این رابطه محبت با اهل بیت علیهم السلام را هم قطع کنند! اینها چطور اسم خودشان را شیعه گذاشته اند!
برخی موتورسوارها که یکی شان هم در کسوت روحانی بود وقتی اینها را از لباس و چهره شان شناختند کلماتی ناروا نثار کردند! در عجب ماندم که چطور روایات اهل بیت علیهم السلام تعبیر می شود که آنگونه به مخاطبان خود خطاب و عتاب می کردند که: کونوا لنا زینا و لا تکونوا علینا شینا! البته انصاف ...
آقا با مهربانی همیشگی و با صدای پرطنین خود فرمودند: آنانی که این مسائل را مطرح می کنند، نه شیعه هستند و نه سنی! این ها هدفشان ایجاد تفرقه است. سنی بودن دلیلی برای بی اعتمادی نیست و نباید باشد.
گفت: بروید آزادش کنید! گفتند: چرا؟ نمی شود! آن پسر با کومله ها همکاری دارد و برایشان بار برده است. گفت: من به مادرش قول داده ام که آزادش می کنم! به ایشان گفتند: نباید به خاطر گریه و زاری یک مادر، احساساتی تصمیم بگیرید! شهید نصراللهی گفت: اتفاقاً آمد و فحشم داد! از نماز که بیرون آمدم ...
داشت حرف می زد که یکی از میان جمعیت بلند شد و به زبان کردی فحشش داد و گفت: ما گول شما جاش (مزدور) ها را نمی خوریم و تا پای جان علیه جمهوری اسلامی می جنگیم! گفتم: ترجمه کنم؟ گفت نه، فهمیدم چی گفت. توهین کرد. بعد خیلی آرام گفت: بیا با هم حرف بزنیم!