زینب روی شنها زانو زد. چشم به دوردست دوخت و به دشتی که زیر نور سوزان خورشید، هرم گرمایش را به آسمان پس میداد، خیره شد. چادرش خاکی و غبار گرفته بود و عرق از روی پیشانیاش شره میکرد. اشک در چشمانش حلقه زد. مانند حسین(ع) خم شد و مشتی از خاک را در دستانش گرفت، نزدیک صورتش آورد و ...